گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلد چهارم
درس چهل و ششم تا پنچاه و یکم:
تفسير آيه «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا...»


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير [1]

«و آنچه از كتاب آسمانى قرآن به تو وحى فرستاديم آن حق است كه كتب آسمانى قبل از خود را تصديق مى‏كند، به درستى كه پروردگار به بندگانش بصير و آگاه است سپس اين كتاب را به بندگان برگزيده خود به عنوان ارث سپرديم، بعضى از آنها به نفس خود ظلم كردند و بعضى راه عدالت و ميانه‏روى پيمودند و بعضى به واسطه اعمال خير گوى سبقت را از همگان به اذن خدا ربودند و اين همان مقام فضل بزرگ الهى است‏».

آيه اول خطاب پروردگار است‏به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حقانيت كتابى كه بر آن حضرت وحى شده است و آن همان قرآن مجيد است كه مصدق تمام كتب آسمانى كه از طرف خدا بر پيغمبران گذشته نازل شده است مى‏باشد.آيه دوم راجع به انتقال همين قرآن كريم است‏بعد از پيغمبر به عنوان ارث بر بندگان برگزيده خدا.

بازگشت به فهرست

معناي كتاب در آيه
گر چه بعضى از مفسرين در معنى كتاب ترديد نموده و گفته‏اند: شايد جنس كتابهاى آسمانى باشد يا خصوص تورات و انجيل باشد، ليكن اين ترديد به كلى از درجه واقع‏بينى ساقط است، چون الف و لام كتاب در اين آيه براى جنس نيست، و لفظ تورات و انجيلى سابقا در آيات، نگذشته تا بعنوان الف و لام عهد، بر آنها دلالت كند بلكه چون در آيه قبل مراد از كتاب مسلما قرآن كريم است كه بر پيغمبر وحى شده است و بلافاصله بعد از آن در اين آيه ارث كتاب را براى برگزيدگان از بندگان خود قرار داده است‏يقينا الف و لام اين كتاب براى عهد بوده و دلالت‏بر همان قرآن مجيد دارد، و مفاد و مفهومش اين خواهد بود كه همين قرآن را ما به ارث به برگزيدگان از بندگان خود خواهيم داد.

و علت آنكه به صيغه ماضى بيان مى‏كند و مي ‏گويد: ارث داديم، براى آن است كه در حكم و قضاء الهى اين ارث واقع شده و تسجيل و تثبيت گرديده، مثل آنكه اگر كسى براى فرزند خود وصيت كند كه مثلا فلان مال را يا فلان كتاب را به او بدهند بعد از تثبيت وصيت و امضاى آن مى‏گويد: اى فرزند من وصيت‏خود را كردم و براى تو فلان مال يا فلان كتاب را دادم.و اهل ادب گويند كه كارهائى كه بعدا به طور حتم و يقين واقع خواهد شد در تعبير كلام به منزله كارهاى واقع شده است.و مراد از ارث قرآن، انتقال قرآن است‏به وارث از هر جهت، چون حقيقت معناى ارث در هر چيز انتقال قرآن است‏به وارث از هر جهت، چون حقيقت معناى ارث در هر چيز انتقال آن چيز است‏به ديگرى به طورى كه در همان جهات، آن وارث، قيام به مصالح آن چيز كند و متكفل امور آن گردد.مثلا مالى كه از كسى بعد از فوت به ديگرى ارث مى‏رسد معنيش اين است كه آن وارث در حكم آن ارث گذارنده در تمام جهات قرار مى‏گيرد و بايد به مصالح آن مال از حفظ و رسيدگى و صرف در موارد صحيحه قيام و اقدام كند، و نيز تعلق ملكيت آن مال به همان نحو كه بر او بود بر اين نيز خواهد شد.

ارث در سلطنت و حكومت همين معنى را دارد، مى‏گويند: فلانى وارث سلطنت پدر شد، يا زيد حكومت‏خود را به فرزندش به ارث سپرد، يا فلانى وارث علم پدر شد، يا فلانى از ميان اين همه فرزندان پدرش تنها وارث علوم و فنون او شد، يعنى آن علوم و فنون را اين فرزند گرفت و از عهده آن برآمد.

بازگشت به فهرست

منظور از ارث بردن قرآن
ارث قرآن مجيد در اين آيه مباركه نيز همين‏طور است، يعنى خداوند عين آن حقيقتى را كه از قرآن مجيد بر پيغمبرش وارد كرده است از ظاهر آن مانند احكام عام و خاص، مجمل و مبين، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، و قصص انبياء و امت‏هاى گذشته، اخلاق و معارف دينى، توحيد به تمام مراتب آن، و وعظ و وعد و وعيد، مصالح و مفاسد و مراتب نفس و ظهور آن در عوالم ديگر، و از باطن قرآن مانند تاويل و تفسير و كليت و تطبيق و جرى و حقائق منطويه در آيات مانند حقيقت عالم طبع و عالم برزخ و صور مثالى، و عالم عقل و ملائكه و روح و مقامات آنها، و درجات ثواب‏كاران و دركات عاصيان و حقيقت و ادراك توحيد خالص و واقعى و كيفيت احاطه اسماء و صفات الهى بر تمام عوالم و اندكاك اسماء و صفات در ذات، و حقيقت تجلى بر جميع جهان‏ها، و آيات الهيه آفاقيه و انفسيه و غير اينها، تمام اين حقايق را خدا به وارثان قرآن سپرده است‏به طورى كه جانشين و نازل منزله رسول خدا در همه اين معانى خواهند بود، و حكم وجود باقيه رسول اكرم را در تكفل و حفظ و قيام به آن و اقدام به مصالح امت طبق مدلول آن را خواهند داشت.

بنابراين وارث قرآن يك نسخه تمام نما و كپيه وجود رسول خدا هستند، و قرآن به همان نحوه تجلى قرآن محكم و قرآن مفصل كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير [2]در وجود وارثين يكى پس از ديگرى متجلى خواهد شد، چون بين ارث گذارنده و وارث يك نسبت واقعى بايد باشد، همه چيز به همه كس ارث نمى‏رسد، سلطنت‏به فرزند وزير يا وكيل ارث نمى‏رسد، فن طب طبيب به فرزند فلان روفته‏گر ارث نمى‏رسد علم عالم به فرد جاهل و غير قابل ارث نمى‏رسد.و از اين دريچه مى‏توان تماشا كرد كه وارثين قرآن مجيد از تمام افراد بشر شبيه‏تر و نزديك‏تر به پيغمبر اكرم بوده و بلكه در صفات و صفاى باطن و استعدادات تلقى حقايق و بواطن قرآن مانند رسول اكرم وسيع الصدر و قوى القلب مى‏باشند.

و بنابر همين نكته خدا مى‏فرمايد: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا

«كتاب را به بندگان برجسته و برگزيده كه آنها را از ميان جميع بندگان خود اختيار و انتخاب نموده و صافى و پاك آنان را برداشتيم سپرديم‏»، چون معنى اصطفا برگزيدن و انتخاب چيز صافى و بى‏غل و غش مى‏باشد.و جمله من عبادنا ظاهرا بيانيه است چون عبادنا براى تشريف، اضافه شده است و مى‏خواهد بفرمايد كه: آن برگزيدگان و وارثان قرآن بندگانى هستند كه به ما نسبت‏ بندگى و عبوديت دارند، مانند قول خداوند عزوجل:

و سلام على عباده الذين اصطفى [3]

«و سلام بر بندگان خدا آنان كه برگزيده است‏خدا آنان را».

بازگشت به فهرست

تقسيم بندگان خدا به سه دسته
اما جمله:

فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله

ممكن است‏براى تقسيم عبادنا يعنى بندگان خدا به اين سه دسته باشد، بنابر آنكه ضمير منهم به عبادنا برگردد، و در اين صورت اين جمله در مقام تعليل براى جمله قبل خواهد بود، يعنى ما قرآن را به برگزيدگان از بندگان خود داديم به علت آنكه همه بندگان ما مساوى نيستند بلكه سه دسته هستند، و البته قرآن به بهترين آنها كه سابق بالخيرات هستند به ارث مى‏رسد، و بهشت‏هائى كه وعده داد شده است در سه آيه متصل به اين آيه براى آنان خواهد بود:

جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها حرير و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب [4]

«در آن بهشت‏هاى ابدى وارد شده و با دستبندهائى از طلا و لؤلؤ زينت‏شوند و لباسهاى حرير و ابريشم در بركنند و بگويند: حمد و سپاس اختصاص به ذات مقدس پروردگار ما دارد كه حزن و اندوه را از ما ببرد و پروردگار ما بسيار جرم بخشنده گناهكاران و پاداش دهنده سپاسگزاران است آن خدائى كه ما را در اين خانه ابدى از فضل و كرم خود وارد كرد كه در اينجا ابدا سختى و تعب به ما نمى‏رسد و هيچ ناراحتى و المى و رنجى براى تحصيل معيشت و زندگى نخواهيم داشت‏».

و ممكن است ‏براى تقسيم الذين اصطفينا باشد يعنى ما قرآن را به برگزيدگان خود ارث داديم و آنها سه دسته هستند: دسته اول - افرادى كه به نفس‏هاى خود ظلم مى‏كنند.دوم - افرادى كه راه عدل و انصاف و ميانه‏روى رامى‏پيمايند.سوم - افرادى كه با حسنات و خيرات گوى سبقت را از همه ربوده و به اذن خدا از همه سبقت گرفته‏اند.قرآن به نحو ارث به هر سه طائفه رسيده به علت آنكه همه آنها از برگزيدگان هستند با اختلاف مراتب و درجات.گر چه البته وارث حقيقى و كفيل قرآن و قائم به امر آن همان دسته سوم كه سابقون هستند خواهد بود.

و اين قسم از استعمالات نيز در عرف و محاورات شايع است كه نسبت چيزى كه اختصاص به شخص خاصى دارد به جمعيتى كه با آن شخص ارتباط دارند داده شود، مثل آنكه مى‏گويند: در فلان مسابقه فلان دسته جايزه گرفت در صورتى كه جايزه اختصاص به يكى از آنها داشته است، يا آنكه بگويند: قرآن بر اهل مكه نازل شد و سپس بر اهل مدينه با آنكه داشته است، يا آنكه بگويند: قرآن بر اهل مكه نازل شد و سپس بر اهل مدينه با آنكه بر خصوص رسول الله نازل شده است.و در قرآن مجيد نيز از اين قبيل استعمالات بسيار است، در سوره مؤمن آيه 54 مى‏فرمايد:

و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب هدى و ذكرى لاولى الالباب.

«ما به موسى هدايت داديم و كتاب تورات را به بنى اسرائيل به عنوان ارث سپرديم‏».

در حالى كه تورات به همه بنى اسرائيل داده نشد و پس از حضرت موسى به بعض از آنان داده شد.يا اگر مراد از كتاب تورات بخصوص نباشد بلكه همان كتاب آسمانى وحى بوده باشد، آن به خود حضرت موسى به عنوان تورات داده شد، نه به همه بنى اسرائيل.

ليكن از ملاحظه رواياتى كه در اين باب چه از طريق شيعه و چه از طريق سنت وارد شده است معلوم مى‏شود كه اين احتمال دوم قوى‏تر است.و در اين آيه خداوند بندگان برگزيده خود را به سه گروه قسمت مى‏كند كه آنها در عين آنكه با هم مختلف‏اند و بلكه يك دسته از آنان ستم به نفس خود نموده‏اند در عين حال داراى مزيت و صفائى بوده و از ساير مردم جدا هستند، و همه آن سه طايفه وارث كتاب‏اند به نحو اجمال، گر چه حقيقت ارث به همان دسته سوم كه سابقين در خيرات و پيشى‏گيرندگان در حسنات‏اند مربوط خواهد بود.

و شاهد بر اين آنكه آن بهشت‏هاى موعود نيز براى همان ستم‏كنندگان به نفس و ميانه‏روها و عدالت‏پيشه‏هاست كه در اثر مغفرت خدا و جزاى اعمال به آنها رسيده است.چون در آن آيات، آنان خدا را به غفور و شكور مى‏ستايند، و اين معنى مناسب با گناه و آمرزش و عمل نيك و پاداش آن است، و اين راجع به دسته اول و دوم است.ديگر آنكه حمد خداى را به جاى آرند آن خدائى كه اندوه و غصه را از آنان برده و در آن بهشت مخلد و مكان اقامت دائم از فضل خود بدون تعب و سختى و رنج و ناراحتى داخلشان كرده است.و اين فقرات از حمد نيز با دو دسته اول مناسبت دارد نه با دسته سوم كه آنها بدون حساب وارد در بهشت‏شوند و در حرم امن و امان الهى فى مقعد صدق عند مليك مقتدر جاى گيرند و با خطاب يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية مخاطب شوند.

بازگشت به فهرست

وارثين كتاب همه از اولاد فاطمه هستند
بارى در روايات بيان مي ‏كند كه آن سه دسته همه از اولاد فاطمه عليها السلام بوده و همه داخل در بهشت‏شوند، غاية الامر دسته اول با حساب شديد و رسيدن به نتيجه اعمال خود از ظلم به نفس خود، و دسته دوم با حساب آسان، و دسته سوم كه وارث حقيقى قرآنند بدون حساب در بهشت داخل گردند.

از كتاب «كافى‏» محمد بن يعقوب كلينى با سند متصل خود روايت است از احمد بن عمر قال: سالت ابا الحسن الرضا عليه‌السّلام عن قول الله عز و جل: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا - الآية،

فقال: ولد فاطمة عليها السلام، و السابق بالخيرات الامام، و المقتصد العارف بالامام، و الظالم لنفسه الذى لا يعرف الامام [5]

مى‏گويد: «از حضرت امام رضا عليه‌السّلام درباره تفسير و مراد اين آيه شريفه سئوال كردم.حضرت فرمود: بندگان برگزيده، اولاد فاطمه هستند، و سابق به سوى خيرات امام است، و ميانه‏رو و عادل، عارف به امام است، و ستمگر بر نفس خود آن كسى است كه امام را نمى‏شناسد».

و نظير اين روايت را با همين الفاظ (به استثناى ولد فاطمه عليها السلام) كلينى از سالم از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام روايت مى‏كند[6]

.و نيز ابن بابويه با سند متصل خود از جابر بن يزيد جعفى از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام روايت مى‏كند البته به استثناى لفظ ولد فاطمة عليها السلام و ليكن در ذيلش دارد: جنات عدن يدخلونها يعنى المقتصد و السابق [7] «افرادى كه در بهشت عدن از اين سه دسته وارد مى‏شوند دسته دوم و سوم يعنى عارف به امام و خود امام خواهد بود».

و طبرسى از عبد العزيز از حضرت صادق عليه‌السّلام روايت كرده است كه آن - حضرت فرمود: الظالم من لا يعرف حق الامام، و المقتصد منا العارف بحق الامام، و السابق بالخيرات الامام، و هؤلاء كلهم مغفور لهم [8]

حضرت صادق نيز آيه را مانند حضرت باقر تفسير كردند و در ذيل فرمودند: «و اين سه دسته همه مورد عفو و مغفرت خدا واقع خواهند شد».

و ابن بابويه با سند متصل خود از حضرت صادق عليه‌السّلام روايت كرده است كه: انه سئل عن قول الله عز و جل:

ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله.فقال: الظالم يحوم حرم نفسه، و المقتصد يحوم حوم قلبه، و السابق يحوم حوم ربه عز و جل [9]

حضرت صادق در تفسير اين سه دسته از برگزيدگان مى‏فرمايد: «مراد از ظالم به نفس كسى است كه دائما دور حرم نفس خود مى‏گردد (يعنى فكر نفس خود و منافع و لذات نفسانيه است)، و مراد از مقتصد و ميانه‏رو كسى است كه دور قلب خود دور مى‏زند (يعنى مراقب دل خود بوده معصيتى نكند و طاعتى از او فوت نشود و زنگ و زنگارى بر دل او ننشيند و قلب خود را پيوسته به نور طاعت پاكيزه نگاه دارد)، و مراد از سابقون بالخيرات كسى است كه دائما دور پروردگار خود دور زند و طواف آن كعبه‏كند (يعنى از نفس و قلب گذشته و در خود وجودى نمى‏بيند و دلى ندارد كه در صدد پاكى و نظافت آن باشد، او دائما ناظر جمال حق و تجليات اوست و محو در شعاع صفات و اسماء و فانى در ذات مقدس اوست)».

و ليكن علامه طباطبائى از «معانى الاخبار» صدوق از حضرت صادق عليه‌السّلام بدين قسم روايت كرده‏اند كه:

الظالم يحوم حوم نفسه، و المقتصد يحوم حوم قلبه، و السابق بالخيرات يحوم حوم ربه [10]

«ستمگر به نفس دور نفس خود مى‏چرخد، و مقتصد دور قلب خود مى‏گردد، و سابق به خيرات دور خداى خود طواف مى‏كند».

و در هر دو صورت مراد و مفهوم يكى است.

بازگشت به فهرست

امام برگزيدة از ميان بندگان است
و محمد بن عباس ابن ماهيار كه از موثقين است در تفسير خود از ابى‏اسحاق سبيعى روايت كرده است كه گفت:

خرجت‏حاجا فلقيت محمد بن على عليهما السلام فسالته عن هذه الآية:

ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا،

فقال: ما يقول فيها قومك يا ابا اسحاق - يعني اهل الكوفة -؟ قال: قلت: يقولون انها لهم، قال: فما يخوفهم اذا كانوا من اهل الجنة؟ قلت: فما تقول انت جعلت فداك؟ قال: هى لنا خاصة يا ابا اسحاق اما السابقون بالخيرات فعلى و الحسن و الحسين عليهم السلام و الامام منا، و المقتصد فصائم بالنهار و قائم بالليل، و الظالم لنفسه ففيه ما فى الناس و هو مغفور له.يا ابا اسحاق بنا يفك الله رقابكم و يحل رباق الذل من اعناقكم و بنا يغفر الله ذنوبكم، و بنا يفتح و بنا يختم، و نحن كهفكم ككهف اصحاب الكهف، و نحن سفينتكم كسفينة نوح، و نحن باب حطتكم كباب حطة بنى اسرائيل (11).

ابو اسحاق سبيعى مى‏گويد: «براى اداى مناسك حج از كوفه حركت كردم و وقتى كه خدمت‏حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام رسيدم از تفسير آيه:

«ثم اورثنا الكتاب‏» از آن حضرت پرسش نمودم حضرت فرمود: قوم شما يعنى اهل كوفه و علماى آنان در معنى وارثين و برگزيدگان چه نظرى دارند؟ عرض كردم: آنها مى‏گويند كه: آنان خودشان وارث كتاب‏اند و بندگان برگزيده خدا.حضرت فرمود: اگر آنها اهل بهشت‏اند پس چرا از عذاب خدا در ترس و وحشت‏اند؟ عرض كردم: فدايت‏شوم پس راى و نظر شما در تفسير اين آيه چيست؟ حضرت فرمود: اين آيه اختصاص به ما دارد.اى ابو اسحاق، سابقون به خيرات على و حسن و حسين عليهم السلام و ائمه از ما اهل بيت هستند، و مقتصد و ميانه‏رو از ما آن كسى است كه به عبادت مشغول، روزها را روزه و شبها را در محراب عبادت به نماز مى‏گذراند، و ظالم به نفس كسى است كه حال او مانند حال ساير افراد مردم است، و البته مورد مغفرت و رحمت‏خدا واقع خواهد شد.اى ابو اسحاق به سبب ما خداوند گردن‏هاى شما را رهانيده و بند ذل و مسكنت و ذلت كفر و شرك و ساير صفات شنيعه را از شما باز كرده است، و به واسطه سعه رحمت و فيض ما خدا گناهان شما را مى‏آمرزد، و به ما خداوند فتح ابواب سعادت و توحيد نموده، و به ما ختم ابواب توحيد و معرفت مى‏شود، و ما كهف و پناهگاه شما هستيم مانند پناه اصحاب كهف، و ما كشتى نجات شما هستيم مانند كشتى نجات نوح، و ما باب آمرزش و در رحمت و مغفرت و ريزش گناهان شما هستيم مانند در آمرزش در بنى اسرائيل‏».

و ابن بابويه شيخ صدوق با سند متصل خود از ابو حمزه ثمالى رضوان الله عليه روايت مى‏كند كه

قال: كنت جالسا فى المسجد الحرام مع ابى جعفر عليه‌السّلام اذ اتاه رجلان من اهل البصرة فقالا له: يا بن رسول الله انا نريد ان نسالك عن مسالة؟ فقال لهما: سلاعما شئتما.قالا: اخبرنا عن قول الله عز و جل:

ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير - الى آخر الآيتين - قال: نزلت فينا اهل البيت.قال ابو حمزة الثمالى: فقلت: بابى‏انت و امى فمن الظالم لنفسه منكم؟ قال: من استوت حسناته و سيئاته من اهل البيت فهو الظالم لنفسه.فقلت: من المقتصد منكم؟ قال: العابد لله فى الحالين حتى ياتيه اليقين.قلت: فمن السابق بالخيرات؟ قال: من دعا و الله الى سبيل ربه و امر بالمعروف و نهى عن المنكر و لم يكن للمضلين عضدا و لا للخائنين خصيما، و لم يرض بحكم الفاسقين الا من خاف على نفسه و دينه و لم يجد اعوانا[11]

ابو حمزه ثمالى گويد: «من نزد حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام در مسجد - الحرام نشسته بودم كه دو نفر از اهل بصره آمدند و عرض كردند: اى فرزند رسول خدا اجازه مى‏دهى مسئله‏اى را از تو بپرسيم؟ حضرت فرمود: هر چه مى‏خواهيد بپرسيد.گفتند: از معنى و تفسير اين آيه مباركه مى‏پرسيم كه مراد و منظور از وارثين چيست، و برگزيدگان بندگان خدا كيانند؟ حضرت فرمود: اين آيات درباره ما اهل بيت نازل شده است.ابو حمزه گويد: من عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت‏باد ستم كننده به نفس خود در شما اهل بيت كيست؟ حضرت فرمود: آن كسى از خاندان رسول خدا كه حسنات و سيئات او برابر باشد آن ظالم به نفس خود خواهد بود.عرض كردم: ميانه‏رو و عادل از شما اهل بيت كيست؟ فرمود: آنكه عبادت خدا را در دو حال (گرفتارى و گشايش، تنگى و فراخى) به جاى بياورد تا زمانى كه مرگ، او را دريابد.عرض كردم: پس سبقت گيرنده به خيرات و اعمال ستوده كيست؟ فرمود: سوگند به خدا كسى كه فقط مردم را دعوت به خدا كند و امر به معروف و نهى از منكر بنمايد و بازوى قدرت گمرهان و كمك گمراه كنندگان مردم نباشد، و با خيانت‏پيشگان دوستى ننموده و به عداوت دوستان خدا قيام نكند، و به حكم فاسقان و راى و قانون آنها راضى نباشد مگر آنكه بر جان و دين خود بترسد و يار و معينى نداشته باشد».

بازگشت به فهرست

امام وارث همه علوم قرآن است
و صاحب كتاب «ثاقب المناقب‏» از ابو هاشم جعفرى حديث كند كه او گويد: من در نزد حضرت ابى محمد امام حسن عسكرى عليه‌السّلام بودم و از آن حضرت راجع به اين آيه سئوال كردم:

ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله.

قال عليه‌السّلام: كلهم من آل - محمد، الظالم لنفسه الذى لا يقر بالامام، و المقتصد العارف بالامام، و السابق بالخيرات باذن الله الامام.قال: فدمعت عيناى و جعلت افكر فى نفسى ما اعطى الله آل محمد، فنظر الى و قال: الامر اعظم مما حدثتك به نفسك من عظم شان آل محمد فاحمد الله فقد جعلك مستمسكا بحبلهم تدعى يوم القيامة لهم اذا دعى كل اناس بامامهم، فابشر يا ابا هاشم و انك على خير

ابو هاشم گويد: «چون از حضرت عسكرى عليه‌السّلام از تفسير اين آيه و وارثين كتاب و انقسام آنها به اقسام سه گانه سئوال كردم، حضرت فرمودند: همه اقسام آنها از آل محمداند، ستمگر به نفس خود كسى است كه به امام خود معترف نباشد و به ولايت او اقرار نكند، و عادل و ميانه‏رو كسى است كه معترف به امامت امام خود باشد و او را بشناسد، و پيشى گيرنده به خيرات به اذن خدا خود امام است.ابو هاشم گويد: با بيانات امام راجع به درجات آل محمد اشك از چشم من سرازير شد و من با خود در فكر فرو رفتم كه چه اندازه خداوند به آل محمد از عنايات خود عطا فرموده است! در اين حال حضرت به من نظرى كرده فرمودند: مطلب از اين مقدارها كه تو فكر مى‏كنى بالاتر و بزرگتر است، شان آل محمد از اينها بيشتر است، شكر و سپاس خدا را بجا آور كه تو را متمسك به ريسمان ولايت آنها قرار داده است، و زمانى كه در روز باز پسين هر امتى را به امامشان بخوانند تو را با ائمه اهل بيت مى‏خوانند، اى ابوهاشم بشارت باد تو را بدين موهبت الهى‏».

محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از احمد بن حماد از ابراهيم از پدرش از حضرت ابو الحسن اول موسى بن جعفر عليهم السلام روايت كرده است كه مى‏گويد: «خدمت آن حضرت عرض كردم: آيا پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از تمام پيغمبران در علم و مقامات آنها ارث برده است؟ حضرت فرمود: بلى از آدم ابو البشر تا آنكه برسد به خود او از همه پيغمبران ارث برده است.خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث ننموده مگر آنكه محمد از او اعلم و افضل بوده است.عرض كردم: عيسى بن مريم به اذن خدا مرده زنده مى‏كرد، فرمود: راست مى‏گوئى و سليمان بن داود زبان مرغان را مى‏دانست و حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تمام اين منازل را طى نمود.سليمان بن داود در وقتى كه هدهد از او ناپديد شد و در امر او شك نمود كه شايد تمرد نموده و به حضورش حاضر نشده است غضب كرد و گفت: «ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين‏»، «چه شده است كه من هدهد را نمى‏بينم يا آنكه او تمرد نموده و غيبت كرده است‏».چون هدهد به حضرت سليمان آبها را نشان مى‏داد و با تيزى چشمى كه داشت جاهاى آب را در زمين مى‏ديد و سليمان را بر آن مواضع دلالت مى‏نمود.

حضرت سليمان از غيبت او به خشم آمد و گفت: لاعذبنه عذابا شديدا او لاذبحنه او لياتينى بسلطان مبين «من او را عذاب سختى خواهم كرد يا او را سر خواهم بريد يا بايد براى من دليل آورده عذر موجه خود را بر غيبتش بيان كند».حضرت سليمان به خشم آمد به علت آنكه آب مى‏خواست و هدهد او را راهنمائى بر آب مى‏نمود و در اثر غيبت‏بى‏آب ماند، سليمانى كه باد و مورچه و جن و شياطين و سپاهيان شياطين همه فرمان‏بر و منقاد اوامر او هستند از علم هدهد بى‏بهره بود و خداوند علمى را كه به اين حيوان آموخته بود به او نياموخته بود و مكان آب را در زير هوا نمى‏دانست و اين مرغ مى‏دانست، بنابراين سليمان در علومش ناقص بود .

و الله تعالى يقول:

و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت‏به الارض او كلم به الموتى،

و خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «و اگر قرآنى بوده باشد كه با آن كوهها به حركت درآيند، و زمين با آن قطعه قطعه شود، و مردگان با آن به سخن درآيند (همين قرآن است)».

اين قرآن با اين خصوصيات به ما آل محمد ارث رسيده است، اين قرآنى كه با آن كوهها در گردش آيند و زمين با آن تكه تكه گردد و با آن با مردگان تكلم شود، و ما آب را در زير هوا در مواضع خود مى‏دانيم (و محتاج به هدهد و علم او نيستيم)، و در كتاب آفرينش و تكوين، هيچ امرى واقع نشده كه خدا اذن در تصرف آن را به سابقين از پيغمبرانش داده است مگر آنكه علم و اذن در تصرف آن را به ما آل محمد داده و آن قدرت و تصرف را به اذن خود براى ما در ام الكتاب قرار داده است.

خدا مى‏فرمايد: و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى كتاب مبين،و سپس مى‏فرمايد: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا

«هيچ موجودى در آسمان و زمين پنهان نمى‏گردد مگر آنكه در كتاب مبين و آشكار خدا حاضر است‏»، و درجائى ديگر مى‏فرمايد: «ما اين كتاب را به بندگان برگزيده و پاك خود به ميراث سپرديم‏».ما آل محمد كسانى هستيم كه خداوند ما را برگزيده و سپس كتاب را به ما به ارث داده است، آن كتابى كه در آن علم هر چيز موجود است، فيه تبيان كل شى‏ء» [12]

و از «كافى‏» با اسناد خود از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام نقل است كه فرمود:

يمصون الثمار و يدعون النهر العظيم.قيل: و ما النهر العظيم؟ قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و العلم الذى اعطاه الله.ان الله عز و جل جمع لمحمد سنن النبيين من آدم و هلم جرا الى محمد.قيل له: و ما تلك السنن؟ قال: علم النبيين باسره، و ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صير ذلك كله عند امير المؤمنين[13]

حضرت باقر عليه‌السّلام فرمودند: «اين مردم آب كم غير متصل به ماده و چشمه را كه بعضى از اوقات از زمين پيدا مى‏شود و وقت ديگر مى‏خشكد مى‏مكند و ليكن نهر بزرگ و جارى را رها مى‏كنند.بعضى گفتند: مراد از نهر بزرگ چيست؟ حضرت فرمود: مراد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و آن علمى كه خدا به او عنايت نموده است.خداوند عز و جل تمام سنت‏هاى پيمبران گذشته را از آدم تا خاتم در وجود مبارك محمد صلى الله عليه و آله و سلم جمع كرده است.عرض كردند: آن سنت‏ها چيست؟ فرمود: علوم تمام پيغمبران، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم همه آن علوم را نزد امير المؤمنين گذارده است‏
امام داراي علوم همه پيامبران است
و از «بصائر الدرجات‏» از على بن نعمان عين اين روايت نقل شده است [14]و نيز از «كافى‏» با سند خود از حضرت امام محمد باقر عليه‌السّلام روايت است كه فرمود:

كان جميع الانبياء ماة الف نبى و عشرين الف نبى، منهم خمسة اولوا العزم: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و عليهم، و ان على بن ابيطالب كان هبة الله لمحمد و ورث علم الاوصياء و علم من كان قبله.اما ان محمدا ورث علم من كان قبله من الانبياء و المرسلين [15]

«تمام پيغمبران يكصد و بيست هزار نفرند كه از آنها پنج نفر اولوا العزم (صاحب شريعت و كتاب آسمانى) هستند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد - كه درود و صلوات خدا بر محمد و بر آنان باد -.و محمد وارث علوم جميع انبياء و پيغمبران مرسل است و على بن ابيطالب موهبت و بخششى است كه خداوند به محمد عنايت كرده است و او وارث علوم تمام پيغمبران و اوصياى آنان است‏».

و از «كافى‏» و «بصائر الدرجات‏» با اسناد خود از ضريس كنانى روايت كنند كه گويد: «من نزد حضرت صادق عليه‌السّلام بودم و در حضور آن حضرت ابو بصير نيز بود، حضرت فرمودند: داود پيغمبر علوم تمام پيغمبران قبل از خود را ارث برد، و سليمان فرزندش تمام علوم داود را ارث برد، و ما ائمه اهل بيت تمام علوم محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ارث برديم، و صحف ابراهيم و الواح حضرت موسى نزد ماست.ابو بصير عرض كرد: منظور از صحف ابراهيم و الواح موسى همين علم است (كه براى مردم بيان مى‏كنيد)؟ حضرت فرمود: اى ابا بصير اين علوم را كه بيان مى‏كنيم در هر شب و روز، روز به روز و ساعت‏به ساعت تازه براى ما پيدا مى‏شود (ليكن آن صحف و الواح حقيقت ديگرى است كه به نحو كليت در وجود ما قرار گرفته و قابل تغيير و حدوث نيست و اين علوم روزانه از آن معدن و منبع سرازير مى‏گردد)».

و از «بصائر الدرجات‏» نظير اين روايت از ايوب بن نوح و محمد بن عيسى از صفوان روايت‏شده است [16]و از «كافى‏» از ابن مسكان از ابو بصير از حضرت صادق عليه‌السّلام روايت است كه آن حضرت فرمود:

اى ابا محمد ان الله عز و جل لم يعط الانبياء شيئا الا و قد اعطاه محمدا جميع ما اعطى الانبياء، و عندنا الصحف التى قال الله عز و جل:

صحف ابراهيم و موسى.

قلت: جعلت فداك هى الالواح؟ قال: نعم[17]

حضرت فرمود: «اى ابا محمد خداوند عز و جل هيچ علمى و موهبتى به پيغمبران نداده است مگر آنكه تمام آنها را مجموعا به محمد صلى الله عليه و آله و سلم داده است، و صحفى كه خداوند مى‏فرمايد: «صحف ابراهيم و موسى‏» در نزد ماست.عرض كردم: فدايت ‏شوم آيا آن صحف، الواح است؟ فرمود: بلى‏».

و از «كافى‏» از هارون بن جهم روايت است كه او گفت: از مردى ازاصحاب حضرت صادق عليه‌السّلام كه اسمش در خاطرم نمانده روايت است از حضرت صادق عليه‌السّلام كه فرمود:

ان عيسى ابن مريم اعطى حرفين كان يعمل بهما، و اعطى موسى اربعة احرف، و اعطى ابراهيم ثمانية احرف، و اعطى نوح خمسة عشر حرفا، و اعطى آدم خمسة و عشرين حرفا، و ان الله تبارك و تعالى جمع ذلك كله لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم.و ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا اعطى محمدا اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد [18]

«به حضرت عيسى بن مريم از اسماء خدا كه تمام دعوت و معجزات خود را (از مرده زنده كردن و كور مادرزاد و مرض پيس را شفا دادن و خبر دادن به مردم از غيب مانند آنچه را كه مى‏خورند يا در خانه‏هاى خود نگاهدارى مى‏كنند) بر اساس آن اسم‏ها قرار داده بود فقط دو حرف داده شده بود، و به حضرت موسى چهار حرف عنايت‏شده بود، و به حضرت ابراهيم هشت‏حرف، و به حضرت نوح پانزده حرف، و به حضرت آدم بيست و پنج‏حرف، و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و دو حرف عطا شده است از مجموع اسامى خدا كه هفتاد و سه حرف است، و يك حرف مخزون مكنون، اختصاص به ذات واجب دارد».

و از «بصائر الدرجات‏» با سند خود از ابو حمزه ثمالى از حضرت سجاد على بن الحسين عليهما السلام روايت مى‏كند كه

قال: قلت له: الائمة يحيون الموتى و يبرؤن الاكمه و الابرص و يمشون على الماء؟ قال: ما اعطى الله نبيا شيئا قط الا و قد اعطاه محمدا صلى الله عليه و آله و سلم، و اعطاه ما لم يكن عندهم - الخبر [19]

ابو حمزه گويد: «به حضرت سجاد عليه‌السّلام عرض كردم: آيا ائمه اهل بيت مى‏توانند مردگان را زنده كنند؟ و آيا مى‏توانند كور مادرزاد را بينا نموده و مريض پيس را شفا دهند؟ و آيا مى‏توانند بر روى آب راه بروند؟ حضرت فرمود: خداوند هيچ موهبتى به پيغمبرى از پيغمبران خود نداده است مگر آنكه آن را به محمد صلى الله عليه و آله و سلم عنايت فرموده است و علاوه بر آنها چيزهائى به محمد صلى الله عليه و آله و سلم عطا فرموده است كه به هيچ يك از آنها نداده است‏».

و از «بصائر الدرجات‏» با سند خود از جابر از حضرت امام محمدباقر عليه‌السّلام روايت است كه

قال: اعطى الله محمدا صلى الله عليه و آله و سلم مثل ما اعطى آدم فمن دونه من الاوصياء كلهم، يا جابر هل تعرفون (يعرفون - خ ل) ذلك[20]؟

حضرت باقر فرمودند: «خداوند به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم عنايت فرموده است تمام چيزهائى را كه به آدم ابو البشر و تمام اوصياى او تا خاتم النبيين عنايت كرده است، اى جابر آيا اين مطلب را شما ادراك مى‏كنيد؟ (يا آنكه مردم اين حقيقت را درك مى‏كنند؟)».

و از كتاب «اختصاص‏» شيخ مفيد از عبد الله بن بكير هجرى از حضرت باقر عليه‌السّلام روايت است كه فرمود: على بن ابيطالب تحفه و هبه خداست‏به رسول بزرگوارش محمد صلى الله عليه و آله و سلم، ورث علم الاوصياء و علم ما كان قبله، اما ان محمدا ورث علم من كان قبله من الانبياء و المرسلين. [21]

«حضرت اميرالمؤمنين تمام علوم اوصياء و علوم پيغمبران سابق را ارث برد چون وارث پيغمبر بود، و پيغمبر وارث جميع انبياء و مرسلين بودند».

بازگشت به فهرست



امام وارث جنبه‌هاي روحي و علمي پيامبران است
بارى آنچه از مجموع اين احاديث استفاده مى‏گردد آنكه جميع كمالات روحى و علمى كه در انبياء گذشته بوده به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و از آن حضرت به امير المؤمنين عليه‌السّلام و از او به ائمه اهل بيت عليهم السلام ارث رسيده است، نه تنها در وحى و علوم الهى كه راجع به شرايع آنها بوده است‏بلكه تمام حالات و صفات روحى و كيفيت اتصال آنها به مبدا اعلى از نقطه نظر اسم خاصى كه به آن اختصاص داشته‏اند، و بلكه تمام معجزات و كراماتى كه به اذن خدا از آنها سرمى‏زد همه و همه در وجود مبارك پيغمبر اسلام منطوى و موجود است.چون معجزات انبياء در اثر قدرت روحى و صفاى قلب آنهاست كه امر خدا در آنها تجلى نموده و از دريچه نفوس طاهره آنها اين معجزات به اذن خدا پيدا مى‏شود، و چون نفوس آنها متفاوت بوده لذا اين تجليات نيز مختلف و از هر پيغمبرى يك نوع معجزه خاصى به وجود آمده است.

و نيز علوم الهيه آنها همگى بر يك روش و يك صراط نبوده بلكه از نقطه‏نظر درك مقام عظمت و توحيد خدا هر يك از جنبه خاص و اسم مخصوص به بارگاه الهى بار يافته و از مخلصين شده‏اند.و القاب روح الله، يا كليم الله، يا خليل الله، يا نجى الله، يا صفى الله و امثال آنها القاب تشريفاتى و اعتبارى نيست‏بلكه حكايت از يك نوع خاص از ملكه و كيفيت مخصوص از نفوس آنها مى‏نمايد كه جذبات الهى در هر يك از آنها به يك منوال نبوده بلكه هر يك از طريقى خاص و روشى مخصوص با صفاى باطن خود سير در اسمى از اسماى الهيه نموده و حقيقت آن اسم در آنها ظهور پيدا كرده است، و به واسطه آن اسم معجزات و خارق العادات را انجام مى‏دادند، و علومى ربانى از دريچه همان اسم از عالم علم كلى الهى توسط جبرائيل امين بر قلب آنها سرازير مى‏گرديده است.

اما وجود مقدس خاتم الانبياء و المرسلين كه جامع جميع ظهورات اسماء الهيه هستند داراى نفسى وسيع و قلبى فسيح و داراى اسم اعظم و مقام فناء در اسم احد و ذات مقدس بارى تعالى مى‏باشند.لقب خاتم النبيين بر آن حضرت اعتبار و تشريف نيست‏بلكه سعه روح و استعداد سير در همه اسماء و صفات و تجلى اسم اعظم و تلقى آخرين مراتب توحيد و فناى در ذات احديت و اندكاك و انطواى جميع عوالم در نفس مبارك آن حضرت بلكه انطواء و اندكاك جميع علوم و مواهب انبياى گذشته با كمالات روحى و علمى در آن حضرت حكايت از عنوان خاتم النبيين مى‏كند.همه انبياء مقدمه الجيش آن حضرت بوده و هر يك از زاويه‏اى و دريچه‏اى خاص و راهى مخصوص به خدا راه يافته و صاحب كمال مخصوص شده‏اند، ليكن نفس بزرگ پيغمبر اسلام از همه زوايا و همه دريچه‏ها و از همه راهها به آن مقام منيع بار يافته و همه اسماى الهيه در او تجلى نموده است.بنابراين آن حضرت وارث همه پيغمبرانند و همه زير نگين آن حضرت واقع و به شرف خدمت و تمسك و استشفاع متمسك‏اند.

«آنچه خوبان همه دارند تو به هزاران مرتبه بالاتر و والاتر از آنها دارى‏».

بنابراين وجود مبارك آن سرور كاينات داراى علوم همه انبياء و اوصياء و داراى همه معجزات آنان و بيش از آنها هستند و لواى حمد در روز بازپسين فقط به دست آن حضرت داده خواهد شد، يعنى پيشواى حمدكنندگان خدا به همان طريقى كه سزاوار مقام حمد اوست.

تمام اين مراتب و درجات و كمالات و فضايل و مزايا و علوم و معجزات و اسماء الهيه كليه و اسم اعظم از آن حضرت به خليفه و وصى آن حضرت و آئينه‏تمام نماى آن، وجود مبارك امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه‌السّلام منتقل شد و لواى حمد در روز قيامت از دست آن حضرت به امير المؤمنين مى‏رسد.

اين مقام وارثيت در كتاب تكوين و كتاب تشريع است كه علم ما كان و ما يكون الى يوم القيامة و ما هو كائن در صفحه ذهن آن حضرت مشهود و قدرت و عظمت اسماء الهيه در نفس صافى و ضمير منير آن وصى، متجلى و ظاهر است.ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا.

و بر اين اساس است آيه مباركه قرآن[22] در قضيه مباهله كه على عليه‌السّلام را نفس رسول خدا مى‏داند و روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى كه آن حضرت را نفس رسول خدا شمرده است، و لازمه اتحاد نفس اتحاد كمالات و معارف است.و علاوه بر اين روايات بسيارى از شيعه و سنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است كه آن حضرت امير المؤمنين را به حضرت آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و يحيى و يوسف تشبيه نموده و لازمه تشبيه تحقق صفت مشبه به در مشبه است، بلكه در بسيارى از آنها عنوان تشبيه نيست‏بلكه عنوان مثليت و برابرى است.ما در اينجا فقط بعض رواياتى را كه از طريق عامه ذكر شده است نقل مى‏كنيم.

محمد بن طلحه شافعى [23] از بيهقى با سند خود و ابن صباغ مالكى [24] از بيهقى در كتابى كه در فضائل صحابه تصنيف كرده است‏با سند خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه قال: من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى تقواه، و الى ابراهيم فى حلمه، و الى موسى فى هيبته، و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب.

حضرت رسول اكرم فرمودند: «هر كس بخواهد به آدم ابو البشر نظر كند در علم او، و به نوح در تقواى او، و به ابراهيم در حلم و شكيبائى او، و به موسى در هيبت و جلال او، و به عيسى در عبادت او، بايد نظر كند به على بن ابيطالب‏».و فخر رازى در تفسير ايه مباهله بعد از آنكه مى‏گويد كه از آن استفاده مى‏شود كه على نفس رسول خدا بوده است و لازمه‏اش آن است كه چون رسول خدا از جميع انبياء افضل و اشرف بوده است على نيز بايد از رسول خدا گذشته از بقيه انبياء افضل و اشرف باشد، مى‏گويد: و اين استدلال به آيه را تاييد مى‏كند حديثى كه موافق و مخالف بر آن اتفاق دارند كه رسول خدا فرمود: من اراد ان يرى آدم فى علمه، و نوحا فى طاعته، و ابراهيم فى خلته، و موسى فى هيبته، و عيسى فى صفوته فلينظر الى على بن ابيطالب.

«هر كس بخواهد آدم را، در علمش و نوح را در طاعتش، و ابراهيم را در خلتش، و موسى را در هيبتش، و عيسى را در برگزيدگى و خلوصش ببيند بايد على بن ابيطالب را ببيند».

و سپس گويد: اين حديث دلالت دارد كه تمام كمالاتى كه در آن پيمبران جدا جدا و متفرق بوده در على بن ابيطالب جمع شده است، و اين دلالت دارد بر آنكه على از تمام پيمبران افضل است.و اما شيعيان از قديم الايام تا اين زمان به آيه مباهله استدلال مى‏كنند كه على از همه اصحاب رسول خدا افضل است، چون آيه دلالت دارد كه على - رضى الله عنه - مثل نفس محمد صلى الله عليه و آله و سلم است مگر در آنچه كه دليل، تخصيص زده است، و نفس محمد از جميع اصحاب افضل بوده است پس واجب است كه على از همه اصحاب افضل باشد[25]

و شيخ‌ سليمان‌ قندوزي‌ حنفي‌ از أبوالحمراء روايت‌ كرده‌ از رسول‌ خدا كه‌: مَنْ ارَادَ أنْ يَنْظُرَ إلي‌ آدَمَ في‌ عِلْمِهِ، وَ إلي‌ نُوحٍ في‌ عَزْمِهِ، وَ إلي‌ إبراهيمَ في‌ حِلْمِهِ، وَ إلي‌ موسي‌ في‌ بَطْشِهِ، و إلي‌ عيسي‌ في‌ زُهدِهِ فَلْيَنظُر إلي‌ عَلِيِّ بن‌ أبي‌طالبٍ. أخرجه‌ أبوالخير الحاكمي‌.[26]

رسول‌ خدا فرمود: «هر كس‌ بخواهد آدم‌ را عملش‌، و نوح‌ را در اراده‌ و عزمش‌، و ابراهيم‌ را در حلم‌ و بردباريش‌، و موسي‌ را در زد و خورد و گرفتن‌ و دادن‌ و قوّتش‌، و عيسي‌ را در زهدش‌ ببيند، بايد عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ را ببيند».

و نيز از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله‌ فرمودند: مَنْ أرَادَ أنْ يَنْظُرَ إلي‌ آدَمَ في‌ عِلْمِهِ، وَ إلَي‌ نُوحٍ في‌ حُكْمِهِ، و إلَي‌ إبراهيمَ في‌ حِلْمِهِ، و إلَي‌ مُوسي‌ في‌ هَيبَتِهِ، و إلَي‌ عِيسي‌ في‌ زُهْدِهِ فَلْيَنظُرْ إلي‌ عليِّ بنِ أبيطالبٍ. أخرجه‌ الملاّ في‌ سيرته‌.[27]

«هر كس‌ بخواهد به‌ آدم‌ نظر كند در علم‌ او، و به‌ نوح‌ نظر كند در حكم‌ و فرمان‌ و قضاوت‌ او، و به‌ ابراهيم‌ در حلم‌ او، و به‌ موسي‌ در هيبت‌ او، و به‌ عيسي‌ در زهد او بايد نظر كند به‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌». و اين‌ حديث‌ را ملاّ علي‌ متّقي‌ در «كنز العمّال‌» آورده‌ است‌.

و محبّ الدّين‌ از أبوالحمراء روايت‌ كرده‌ كه‌ قال‌: قالَ رسولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مَن‌ ارَادَ أن‌ يَنظُرَ إلَي‌ آدَمَ في‌ عِلْمِهِ، و إلَي‌ نُوحٍ في‌ فَهْمِهِ، وَ إلي‌ إبراهيمَ في‌ حِلْمِهِ، وَ إلي‌ يَحْيَي‌ بن‌ زَكريّا في‌ زُهدِهِ، وَ إلي‌ موسي‌ في‌ بَطْشِهِ، فَلْيَنْظُر إلي‌ عليِّ بن‌ أبي‌طالبٍ. أخرجه‌ أبوالخير الحاكمي‌.[28]

رسول‌ خدا فرموده‌ است‌: «هر كس‌ بخواهد به‌ آدم‌ در عملش‌، و به‌ نوح‌ در فهم‌ و ادراكش‌، و به‌ ابراهيم‌ در حلمش‌، و به‌ يحيي‌ بن‌ زكريّا در زهدش‌، و به‌ موسي‌ درگير و دار و همّت‌ و پشتكارش‌ نظر كند بايد به‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ نظر كند». و اين‌ روايت‌ را ابوخير حاكمي‌ با سند خود تخريج‌ كرده‌ است‌.

و در پاورقي‌ از ص‌ 212 از «مناقب‌» ابن‌ مغازلي‌ گويد كه‌: اين‌ حديث‌ را خوارزمي‌ در «مناقب‌» خود ص‌ 49 و ص‌ 245، و محبّ الدين‌ طبري‌ در «الرياض‌ النّضرة‌» ج‌ 2 ص‌ 217، و ابن‌ أبي‌ الحديد در «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» ج‌ 2 ص‌ 229 آورده‌ و گفته‌ است‌ كه‌: احمد حنبل‌ در «مسند» خود، و بيهقي‌ در «صحيح‌» خود اين‌ روايت‌ را آورده‌اند.

و همچنين‌ محبّ طبري‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ قال‌: قالَ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مَنْ أرادَ أن‌ يَنظُرَ إلي‌ ابراهيم‌ في‌ حِلمِهِ، وَ إلي‌ نوحٍ في‌ حُكْمِهِ، و إلي‌ يُوسف‌ في‌ جَمالِهِ فليَنظُر إلي‌ عليِّ بن‌ أبي‌طالب‌. اخرجه‌ الملا في‌ سيرته‌.[29]

ابن‌ عبّاس‌ گويد كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند: «كسي‌ كه‌ بخواهد به‌ ابراهيم‌ در حلم‌ و شكيبائي‌ او، و به‌ نوح‌ درحكم‌ و فرمان‌ و قضاوت‌ او، و به‌ يوسف‌ در جمال‌ او تماشا كند بايد تماشاي‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ را بنمايد». و اين‌ روايت‌ را ملاّ علي‌ متّقي‌ در «كنز العمّال‌» آورد است‌.

و نيز ابن‌ المغازلي‌ با سند خود از انس‌ بن‌ مال‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمود: مَن‌ أرَادَ أن‌ يَنْظُرَ إلي‌ عِلْمِ آدَمَ، وَفِقْهِ نُوحٍ فَلْيَنظُر إلي‌ عَلِيٍ بن‌ أبيطالبٍ.[30]

«هر كس‌ بخواهد به‌ علم‌ و دانش‌ آدم‌ و فقه‌ نوح‌ بنگرد عليّ بن‌ أبيطالب‌ را بنگرد».

بازگشت به فهرست



شباهت اميرالمؤمنين عليه‌السّلام با پيامبران در ويژگي‌هاي آنها
و گنجي‌ شافعي‌ با اسناد متّصل‌ خود از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كند قال‌: بَينَما رَسُولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ واله‌ وسلّم‌ جَالِسٌ في‌ جَماعَةٍ مِن‌ اصحابِهِ اقْبَلَ عَليٌ فَلما بَصُرَ بِهِ رَسوُلُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ قال‌: مَنْ ارادَ مِنْكُم‌ أن‌ يَنظُرَ إلي‌ آدم‌ في‌ عِلْمِهِ، و إلي‌ نوحٍ في‌ حِكْمَتِهِ، وَ إلي‌ إبراهيم‌ في‌ حِلْمِهِ فلينظر إلي‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌.

ابن‌ عبّاس‌ گويد: «هنگامي‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در ميان‌ جمعي‌ از اصحاب‌ خود نشسته‌ بودند كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌السّلام‌ وارد شد. چون‌ نظر رسول‌ خدا به‌ او افتاد فرمود: هر كس‌ از شما بخواهد نظر كند به‌ آدم‌ ابوالبشر در علمش‌ و به‌ نوح‌ در حكمت‌ و اطّلاعش‌ به‌ حقائق‌ اشياء، و به‌ ابراهيم‌ در بردباري‌ و حلمش‌ بايد نظر كند به‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌».

و سپس‌ گويد: علّت‌ آنكه‌ رسول‌ خدا علي‌ را تشبيه‌ به‌ آدم‌ نمود درع‌ ملش‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ خداوند خواصّ و صفات‌ هر چيز را به‌ آدم‌ آموخت‌ كما قال‌ عَزَّوجَلَّ: وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسْمَاءَ كُلَّهَا.[31] پس‌ هيچ‌ چيز و هيچ‌ حادثه‌ و هيچ‌ واقعه‌اي‌ نيست‌ مگر آنكه‌ علم‌ آن‌ نزد علي‌ است‌ و او مي‌تواند درك‌ معاني‌ و حقايق‌ آنها نموده‌ و استنباط‌ فهم‌ آنها را بنمايد.

و علّت‌ تشبيه‌ به‌ نوح‌ در حكمت‌ نوح‌ يا در حُكم‌ نوح‌ چنانچه‌ در روايتي‌ ديگر آمده‌ و شايد صحيحتر باشد آن‌ است‌ كه‌ عليّ عليه‌السّلام‌ بر كفّار و منكران‌ بسيار شديد بود و به‌ مؤمنان‌ بسيار مهربان‌ و رئوف‌ كَما وَصَفَهُ اللهُ تَعالي‌ فِي‌ القُرآنِ بِقَوْلِهِ: وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي‌ الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ.[32] و خداوند از شدّت‌ نوح‌ در قرآن‌ كريم‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي‌ الاْرْضِ مِنَ الْكَـ'فِرِينَ دَيَّارًا.[33]

و علّت‌ تشبيه‌ او به‌ ابراهيم‌ در حلم‌ ابراهيم‌ خليل‌ الرّحمن‌ آن‌ است‌ كه‌ خداوند ابراهيم‌ را در قرآن‌ به‌ اين‌ صفت‌ مي‌ستايد بَقَوْلِهِ: إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَليمٌ أَوّاهٌ مُّنيبٌ.[34] بنابراين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ متخلّق‌ به‌ صفات‌ انبياء و متّصف‌ به‌ اخلاق‌ اصفياء بوده‌ است‌.[35]

و قندوزي‌ حنفي‌ گفته‌ است‌ كه‌: در كتاب‌ «مناقب‌» از حسن‌ بن‌ عليّ بن‌ محمّد بنجعفر الصادق‌ بن‌ محمّد الباقر از پدرانش‌ از أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌: قالَ: إنَّ رَسُولَ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نَظَرَ اِلَيَّ وَ اَنَا مُقْبِلٌ وَ اَصْحابُهُ حَوْلَهُ وَ قَالَ لِي‌: اَما اِنَّ فِيكَ شِبْهاً مِن‌ عيسَي‌ بنِ مَرْيَمَ، وَ لَوْ لا مَخافَةَ اَن‌ يَقُولَ فيكَ طَوائِفُ مِن‌ اُمَّتي‌ ما قالَتِ النَّصاري‌ في‌ عيسَي‌ بنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاءٍ مِنَ النّاسِ إلاّ أَخَذُوا التُّرابُ مِن‌ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَبْغُونَ فيهِ البَرَكَةَ وَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ. فقالَ المُنافِقُونَ: لَمْ يَرْضَ مُحَمَّدٌ اِلاّ اَن‌ يَجْعَلَ ابنَ عَمِّهِ مَثَلاً لِعيسَي‌ بنِ مَرْيَمَ، فَاَنزَلَ اللهُ تَعاليَ: «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ * وَ قَالُوا ءَالِهَتُنَا خَيرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِن‌ هُوَ (أي‌ عَلِيٌ) إلاّ عَبْدٌ اَنعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِي‌ إسرائيلَ»[36]

اميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ فرمودند كه‌: وقتي‌ من‌ به‌ طرف‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مي‌رفتم‌ و آن‌ حضرت‌ در ميان‌ اصحاب‌ خود بودند، همين‌ كه‌ نظر آن‌ حضرت‌ بر من‌ افتاد گفتند: آگاه‌ باش‌ اي‌ علي‌ كه‌ در تو شباهتي‌ به‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ است‌، و اگر من‌ مي‌ترسيدم‌ از آنكه‌ طايفه‌اي‌ از امّت‌ من‌ در بارة‌ تو بگويند آنچه‌ را كه‌ نصاري‌ دربارة‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ گفته‌اند هر آينه‌ دربارة‌ تو كلامي‌ مي‌گفتم‌ كه‌ پس‌ از آن‌ كلام‌ ديگر بر جماعتي‌ از مردم‌ عبور نمي‌نمودي‌ مگر آنكه‌ خاك‌ زير قدمهايت‌ را برداشته‌ و براي‌ شفا و بركت‌ مي‌بردند. منافقون‌ گفتند: محمّد راضي‌ نشد و اكتفا نكرد تا آنكه‌ پسر عموي‌ خود را مثال‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ قرار داد. در اين‌ حال‌ خدا اين‌ آيه‌ را نازل‌ نمود: «چون‌ ما عيسي‌ بن‌ مريم‌ را به‌ عنوان‌ مثال‌ شاهد آورديم‌ قوم‌ تو اي‌ پيغمبر از آن‌ به‌ فغان‌ آمدند و گفتند: آيا معبودها و آلهة‌ ما بهتر است‌ يا او. اي‌ پيغمبر اين‌ كلام‌ را نگفتند مگر از روي‌ جدل‌ و خصومت‌ كه‌ حقّاً آنها دشمنانند. او (يعني‌ علي‌) نيست‌ مگر بنده‌اي‌ كه‌ ما به‌ او نعمت‌ داديم‌ و او را مثال‌ و نمونة‌ كامل‌ (مانند عيسي‌ بن‌ مريم‌) براي‌ بني‌ اسرائيل‌ آورديم‌».

و سپس‌ قندوزي‌ گويد: و نظير اين‌ روايت‌ را سلمان‌ و به‌ طريق‌ ديگر أبوبصير از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ و مطابق‌ مُفاد همين‌ روايت‌ است‌ قول‌ جعفر الصادق‌ عليه‌السّلام‌ در دعاي‌ خود كه‌ عرض‌ مي‌كند: اللَهُمَّ قَدْ أجَبْنا داعِيَكَ المُنْذِرَ النَّذيرَ مُحَمَّداً صَلَّيْتَ عَلَيْهِ عَبْدِكَ وَ رَسُولُكَ الَّذي‌ دَعَا النّاسَ إلي‌ وِلاَتِهِ عَلَيٍّ يَوْمَ الغَديرِ الَّذي‌ اَنعَمْتَ عَلَيْهِ وَجَعَلْتَهُ مَثَلاً لِبَنِي‌ اسرائِيلَ.[37]

«بار پروردگارا ما اجابت‌ كرديم‌ دعوت‌ پيغمبرت‌ را كه‌ به‌ سوي‌ تو دعوت‌ مي‌كرد، آن‌ پيامبر بيم‌ دهنده‌ و ترساننده‌ محمّد كه‌ تو درودها و تحيّت‌هاي‌ خود را بر او فرستادي‌، آن‌ بنده‌ات‌ و رسولت‌ كه‌ مردم‌ را به‌ ولايت‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ در روز غدير دعوت‌ كرد. علي‌ آن‌ كسي‌ كه‌ او را مورد انعام‌ خود قرار دادي‌ و او را مثال‌ بارز و نمونة‌ ظاهر امامت‌ و ولايت‌ در بني‌ اسرائيل‌ قرار دادي‌».

و همچنين‌ گويد: احمد حنل‌ و بزّار و أبويعلي‌ و حاكم‌ از عليّ بن‌ أبيطالب‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ قالَ: دَعاني‌ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وَآلهِ وَسلَّم‌ فقالَ: اِنَّ فِيكَ مَثلاً في‌ عيسي‌ اَبْغَضَتْهُ اليَهودُ حَتَّي‌ بَهَتُوا اُمَّهُ، وَ اَحَبَّتْهُ النَّصاري‌ حَتَّي‌ نَزَّلُوهُ بِالْمَنزِلَةِ الَّتي‌ لَيْسَ فيها. ثُمَّ قالَ عَلِيُّ: وَ إنَّهُ لَيَهْلِكُ فِيَّ اثنانِ: مُحِبُّ مُفْرِطُ يُقرَضُني‌ بِما لَيْسَ فيَّ، وَ مُبْغِضٌ يَحْمِلُهُ شَنآني‌ علي‌ أن‌ يَبْهَتَني‌.[38].

أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ گفتند: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مرا فراد خوانده‌ فرمود: اي‌ علي‌ در تو مثال‌ و شباهتي‌ به‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ است‌ كه‌ يهود او را دشمن‌ داشتند تا به‌ حدّي‌ كه‌ به‌ مادر او تهمت‌ زده‌ و نسبت‌ ناسزا دادند، و نصاري‌ او را به‌ حدّي‌ دوست‌ داشتند كه‌ منزله‌ و مقامي‌ براي‌ او معيّن‌ كردند كه‌ شأن‌ و جاي‌ او نبود.

و سپس‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ فرمود كه‌: دربارة‌ من‌ نيز دو دسته‌ به‌ هلاكت‌ مي‌افتند؛ اوّل‌ دوستي‌ كه‌ در دوستي‌ آنقدر زياده‌ روي‌ كند تا مرا در تحسين‌ و تعريف‌ به‌ حدّي‌ رساند كه‌ حدّ من‌ نيست‌. دوّم‌ دشمن‌ و مُبغضي‌ كه‌ بغض‌ و عداوت‌ او را وادار كند كه‌ به‌ من‌ تهمت‌ زند و نسبت‌ ناروا دهد».

و نيز نظير اين‌ روايت‌ را احمد در «مسند» خود مرفوعاً از أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ ذكر كرده‌ است‌.[39]

و اخباري‌ كه‌ دلالت‌ دارد كه‌ أميرالمؤمنين‌ در حرم‌ خدا وارد شد و روحش‌ محو انوار الهي‌ گرديد و در ذات‌ پروردگار فاني‌ شد بسيار است‌، و البتّه‌ كسي‌ كه‌ داراي‌ چنين‌ صفتي‌ باشد انوار تجليّات‌ ذات‌ در وجودش‌ متجلّي‌ مي‌گردد، يدالله‌ و قدرة‌ الله‌ و عين‌ الله‌ و سمعُ الله‌ مي‌گردد و معجزات‌ از او به‌ ظهور مي‌رسد، و هر چه‌ اندكاكش‌ در ذات‌ مقدّس‌ بيشتر باشد بروز و ظهور صفات‌ خدا كه‌ لازمة‌ ذات‌ است‌ بيشتر در آئينة‌ وجود او تلالؤ مي‌كند.

بازگشت به فهرست



مزايا و كمالات اميرالمؤمنين عليه‌السّلام
ابونعيم‌ اصفهاني‌ با سلسله‌ سند خود از يحيي‌ بن‌ سعيد انصاري‌ از سعيد بن‌ مسيّب‌ از أبوسعيد خُدري‌ روايت‌ كند كه‌: قالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صَلّي‌ الله‌ عليه‌ وآلهِ وَ سلَّم‌ لِعَليٍّ ـ وَ ضَرَبَ بَيْنَ كِتْفَيْهِ ـ يا عَلِيٌ لَكَ سَبْعُ خِصالٍ لايُحاجُّكَ فِيهنَّ أحَدٌ يَومَ القِيامَةِ؛ أنتَ اوَّلُ المؤمِنِينَ باللهِ ايماناً، وَ اَوقاهُمْ بِعَهْدِ اللهِ، وَ أقوَمَهُمْ بِاَمرِاللهِ، وَ اَرافُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ وَ اَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وَ اَعْلَمُهُمْ بِالقَضِيَّةِ، وَ اعْظَمُهُمْ مَزِيَّةً يَوْمَ القِيَامَةِ.[40]

أبوسعيد گويد: «حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ با دست‌ خود بين‌ دو كتف‌ علي‌ زدند كه‌ فرمودند: اي‌ علي‌ در تو هفت‌ صفت‌ هست‌ كه‌ احدي‌ در روز قيامت‌ نمي‌تواند با تو در آنها برابر شود و همطراز گردد: تو اوّل‌ كسي‌ هستي‌ كه‌ به‌ خداي‌ تعالي‌ مؤمن‌ شدي‌، و وفا كننده‌ترين‌ مردم‌ به‌ عهد خدا هستي‌، و راستين‌ترين‌ و محكم‌ترين‌ آنها به‌ امر خدا، و رئوف‌ترين‌ و مهربان‌ترين‌ آنها به‌ رعيّت‌، و به‌ تساوي‌ قسمت‌كننده‌ترين‌ آنها، و داناترين‌ آنها به‌ وقايع‌ و امور، و مرافعات‌ و حلّ خصومات‌، و بزرگترين‌ منزله‌ و رفيع‌ترين‌ درجة‌ آنها در روز قيامت‌».

و معلوم‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا به‌ طور اطلاق‌ مي‌فرمايد اي‌ علي‌، اين‌ صفاتي‌ كه‌ در توست‌ هيچ‌ كس‌ را در روز بازپسين‌ قدرت‌ برابري‌ با تو نيست‌، يعني‌ تمام‌ انبياء و مرسلين‌ نيز ياراي‌ برابري‌ با تو را ندارند. و در اين‌ هفت‌ صفت‌ آن‌ درجه‌ و مقامي‌ كه‌ تو طيّ كرده‌اي‌ آنها طيّ ننموده‌اند.

و نيز أبونعيم‌ روايت‌ كند با سند خود از انس‌ بن‌ مالك‌ قال‌: بَعَثَني‌ النَّبيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ اِلي‌ اَبي‌ بَرْزَةَ الاسْلَمِيِّ فَقالَ لَهُ ـ وَ اَنَا اَسْمَعُ ـ: يَا اَبا بَرْزَةَ اِنَّ رَبَّ العَالَمِينَ عَهِدَ اِلَيَّ عَهْداً في‌ عَلِيِّ بْنِ أبِيطالبٍ فقالَ: إنَّهُ رايَةُ الهُدي‌، وَ مَنارُ الايمَانِ، وَ اِمامُ اَوليائي‌، وَ نُورُ جَمِيعِ مَن‌ اَطاعَني‌. يَا اَبا بَرْزَةً عَلِيُّ بنُ اَبيطالبٍ اميني‌ غَداً في‌ القيامَةِ وَ صاحِبُ رَايَتي‌ في‌ القِيامَةِ علي‌ مَفاتيحِ خَزائِنِ رَحْمَةِ رَبّي‌.[41] انس‌ بن‌ مالك‌ گويد: «رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مرا فرستادند نزد ابو برزة‌ اسلمي‌، چون‌ خدمت‌ پيغمبر رسيد حضرت‌ ـ در حالي‌ كه‌ من‌ مي‌شنيدم‌ ـ به‌ او گفتند: اي‌ ابا بَرزه‌ خداي‌ من‌ با من‌ پيماني‌ بسته‌ است‌ دربارة‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ و در آن‌ عهد چنين‌ گفته‌ است‌: عليّ بن‌ أبيطالب‌ پرچم‌ و علم‌ هدايت‌ است‌، و محل‌ روشنائي‌ و نور ايمان‌ است‌، و پيشواي‌ اولياء من‌ است‌، و نور تمام‌ افرادي‌ است‌ كه‌ مرا اطاعت‌ مي‌كنند. اي‌ ابا بَرْزه‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ در فرداي‌ قيامت‌ امين‌ من‌ است‌ و صاحب‌ عَلَم‌ و لواي‌ من‌ است‌ در قيامت‌ بر كليدهاي‌ خزينه‌هاي‌ رحمت‌ پروردگار من‌».

و معلوم‌ است‌ كه‌ چون‌ رسول‌ خدا از همة‌ پيغمبران‌ افضل‌ و اشرف‌اند و هيچ‌ كس‌ از پيغمبران‌ كليددار خزينه‌هاي‌ رحمت‌ خدا نيست‌ جز امين‌ رسول‌ خدا عليّ بن‌ أبيطالب‌، پس‌ از حصر اين‌ مقام‌ نسبت‌ به‌ او استفاده‌ مي‌شود كه‌ حائز مقامي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از انبيا ندارند.

و حموئي‌ در «فرائد السمطين‌» و أبونعيم‌ با اسناد خود روايتي‌ را به‌ اسحاق‌ بن‌ كعب‌ بن‌ عُجرة‌ منتهي‌ كرده‌ كه‌ او از پدرش‌ كعب‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ قال‌: قالَ رَسُولُ اللهِ صلَّي‌ الله‌ عليه‌ وَآلهِ وَسلَّم‌: لاَ تَسُبُّوا عَلِيًّا فَإنَّهُ مَمْسُوسٌ في‌ ذاتِ الله‌ تعالَي‌.[42]

حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند: «علي‌ را سَب‌ نكنيد، و او را دشنام‌ ندهيد، علي‌ وجودش‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ پروردگار تعالي‌ خورده‌ و فاني‌ در ذات‌ خدا شده‌، علي‌ ديوانة‌ خدا گشته‌ است‌.»

و نيز أبونعيم‌ با سند خود از سليمان‌ كه‌ او فرزند محمّد بن‌ كعب‌ بن‌ عُجره‌ است‌ از عمّة‌ خود زينب‌ دختر كعب‌ بن‌ عجره‌ كه‌ زوجة‌ ابوسعيد خُدري‌ بوده‌ است‌ از ابوسعيد خدري‌ روايت‌ كند: قالَ: شَكَي‌ النّاسُ علِيًّا، فَقامَ رَسُولُ اللهِ صلَّي‌ الله‌ عليهِ وَآلِهِ وَسلَم‌ خَطِيباً فَقالَ: يَا أيُّهَا النَّاسُ لاَ تَشكُوا عَلِيًّا فَوَ اللهِ إنَّهُ لاَخْشَنُ فِي‌ ذات‌ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ.[43]

أبو سعيد گويد: «مردم‌ نزد پيغمبر اكرم‌ از علي‌ شكايت‌ كردند، حضرت‌ رسول‌ ايستادند و خطبه‌ خواندند و فرمودند: اي‌ مردم‌ از علي‌ شكايت‌ نكنيد، سوگند به‌ خدا كه‌ او در ذات‌ پروردگار عزّ وجلّ بسيار قوي‌ و محكم‌ است‌. و در ذات‌ خدا مسامحه‌ و مساهله‌ ندارد».

و قندوزي‌ شافعي‌ نيز نظير اين‌ حديث‌ را از رسول‌ خدا آورده‌ است‌ و سپس‌ گويد: اين‌ حديث‌ را احمد بن‌ حنبل‌ تخريج‌ كرده‌ است‌.... ـ[44]

و نيز از كعب‌ بن‌ عجره‌ مرفوعاً روايت‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمودند: اِنَّ عليَّا مَخْشونٌ في‌ ذاتِ الله‌ عَزَّ وَجَلَّ: «حقّا كه‌ علي‌ در صلابت‌ و استحكام‌ و خشونت‌ در ذات‌ خدا شديد است‌». و سپس‌ گويد: اين‌ حديث‌ را ابو عمر تخريج‌ كرده‌ است‌.[45]

و بر همين‌ اساس‌ بود كه‌ معجزات‌ انبياء و مرسلين‌ از أميرالمؤمنين‌ سر مي‌زد.

امام‌ فخر رازي‌ در تفسير آية‌ شريفة‌: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـ'بَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِن‌ ءَايَاتِنَا عَجَبًا».[46] گويد: وَ لِهَذا قَالَ عَلِيُّ بْنُ أبيطالبٍ ـ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ ـ وَاللهِ مَا قَلَعْتُ بابَ خَيْبَرٍ بِقُوَّةٍ جَسَدانِيَّةٍ وَلَكِن‌ بِقُوَّةٍ رَبَّانِيَّةِ. وَ ذَلِكَ لانَّ عَلِيًّا ـ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ ـ في‌ ذَلِكَ الوَقْتِ انْقَطَعَ نَظَرُهُ عَنْ عَالِمَ الاجْسادِ وَ اَشْرَقَتِ المَلاَئِكَةُ بِاَنوارِ عالَمِ الكِبْرِياء فَتَقْوي‌ رُوحُهُ وَ تَشَبَّهَ بِجَواهِرِ الارواحِ المَلَكِيَّةِ وَ تَلاَلاَتْ فِيهِ اضواءُ عالَمِ القُدوسِ وَ العَظِمَةِ فَلاَ جَرَمَ حَصَلَ لَهُ مِنَ القُدرَةِ مَا قَدَرَ بِهَا عَلَي‌ مَا لَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ غَيْرُهُ.[47]

مي‌گويد: «بر همين‌ اصل‌ بود كه‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ فرمود: «سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ دَر خيبر را به‌ قوّة‌ جسماني‌ نكندم‌ بلكه‌ به‌ قوّة‌ از جاي‌ برآوردم‌». و علّت‌ اين‌ امر آن‌ است‌ كه‌ علي‌ عليه‌السّلام‌ در آن‌ وقت‌ نظرش‌ از عالم‌ اجسام‌ و طبع‌ و طبيعت‌ منقطع‌ و جدا بود و فرشتگان‌ عالم‌ كبريا و عظمت‌ خدا از نور جلال‌ و عظمت‌ در دل‌ او افاضه‌ كرده‌ بودند، بنابراين‌ روحش‌ به‌ قواي‌ ملكوتي‌ قوّت‌ گرفت‌ و شباهت‌ به‌ آن‌ حقايق‌ و جواهر ارواح‌ عالم‌ ملكوت‌ پيدا كرد و نورهاي‌ شديد عالم‌ قدس‌ و عظمت‌ در وجود او درخشان‌ و متلالا شد، بنابراين‌ چنان‌ قدرت‌ و قوّتي‌ در او طلوع‌ كرد كه‌ درِ خيبر (را كه‌ چهل‌ و چهار نفر نتوانستند از زمين‌ بردارند او به‌ يك‌ ضربه‌ كند و پرتاب‌ كرد و پل‌ براي‌ عبور لشگر به‌ داخل‌ قعلة‌ خيبر قرار داد، و آن‌) را چنان‌ از جا بركند كه‌ ديگران‌ أبداً چنين‌ قدرتي‌ در آنها ديده‌ نشد». تا اينجا كلام‌ رازي‌ را نقل‌ كرديم‌.

بازگشت به فهرست

آمدن اميرالمؤمنين عليه‌السّلام از مدينه به مدائن براي دفن سلمان (ره)
ابن‌ شهرآشوب‌ روايت‌ كند از حبيب‌ بن‌ حسن‌ عَتَّكي‌ از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ كه‌ گفت‌: «حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ نماز صبح‌ را به‌ جماعت‌ در مدينه‌ با ما خواندند و پس‌ از آن‌ رو به‌ ما نموده‌ گفتند: اي‌ مردم‌ خدا اجر شما را در مرگ‌ برادرتان‌ سلمان‌، بزرگ‌ قرار دهد. و در آن‌ وقت‌ عمامة‌ رسول‌ خدا را به‌ سر بستند، و دِراعه‌ رسول‌ خدا را پوشيدند و قَضيب‌ رسول‌ خدا را به‌ دست‌ گرفته‌ و شمشير او را حمايل‌ نموده‌ و بر ناقة‌ غضباء كه‌ از رسول‌ خدا به‌ ارث‌ رسيده‌ بود سوار شدند و به‌ قنبر گفتند: از يك‌ تا دَه‌ بشمار، قنبر گويد: همين‌ كه‌ شرمدم‌ ما در مدائن‌ در پشت‌ در خانة‌ سلمان‌ بوديم‌. زادان‌ گويد كه‌ چون‌: مرگ‌ سلمان‌ نزديك‌ شد من‌ به‌ او گفتم‌: كه‌ ترا غسل‌ مي‌دهد؟ گفت‌: همان‌ كسي‌ كه‌ رسول‌ خدا را غسل‌ داده‌ است‌. گفتم‌: اي‌ سلمان‌ تو در مدائن‌ هستي‌ و او در مدينه‌ است‌. گفت‌: اي‌ زادان‌ چون‌ جانم‌ از بدنم‌ پرواز كرد جانه‌ و لحية‌ مرا ببند در آن‌ حال‌ صداي‌ چيزي‌ كه‌ به‌ زمين‌ افتد خواهي‌ شنيد. زادان‌ گويد: سلمان‌ روحش‌ از قالب‌ تن‌ پرواز كرد، من‌ چانة‌ او را بستم‌، در آن‌ حال‌ صداي‌ چيزي‌ كه‌ به‌ زمين‌ سقوط‌ نمايد در پشت‌ در شنيدم‌. در را باز كردم‌ ديدم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ است‌. حضرت‌ فرمود: اي‌ زادان‌ بندة‌ صالح‌ و عبد پرهيزگار خدا سلمان‌ جان‌ داد؟ عرض‌ كردم‌: بلي‌ اي‌ آقاي‌ من‌. حضرت‌ وارد شد و رداء را از روي‌ سلمان‌ كنار زد، سلمان‌ بر روي‌ أميرالمؤمنين‌ تبّسمي‌ كرد. حضرت‌ فرمود: آفرين‌ بر تو اي‌ سلمان‌، چون‌ به‌ محضر مقدّس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ رسيدي‌ بگو بعد از تو امّت‌ تو با علي‌ چه‌ها كردند. حضرت‌ مشغول‌ غسل‌ و كفن‌ او شدند و چون‌ بر سلمان‌ نماز گذاردند از آن‌ حضرت‌ صداي‌ تكبير شديدي‌ شنيديم‌ و دو نفر ديگر را ديديم‌ كه‌ با آن‌ حضرت‌ نماز مي‌گذارند، چون‌ سئوال‌ كرديم‌ فرمودند: يكي‌ از آنها برادرم‌ جعفر و ديگري‌ خضر عليه‌السّلام‌ است‌. و با هر يك‌ از آن‌ دو هفتاد صفّ از ملائكه‌ و در هر صفّي‌ هزار هزار ملك‌ بودند.» (حضرت‌ سلمان‌ را در قبر گذاشتند و خاك‌ بر او انباشتند و سپس‌ به‌ مدينه‌ مراجعت‌ كردند و هنوز سپيدي‌ صبح‌ ظاهر نشده‌ بود). و أبوالفضل‌ تميمي‌ در اين‌ قضيّه‌ گويد:

سَمِعْتَ مِنّي‌ يَسراً في‌ عَجائِبِهِ وَ كُلذ اَمرِ عَلِيٍّ لَمْ يَزَلْ عَجبَاً

«تو از من‌ مقدار كمي‌ از عجائب‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ شنيدي‌، و تمام‌ اُمور علي‌ هميشه‌ عجيب‌ بوده‌ است‌.»

اَدَرَيْتَ في‌ لَيْلَةٍ سارَ الوَصِيُّ اِلَي‌ اَرْضِ الْمَدائِنِ لَمّا اَنْ لَها طُلِبا

«دانستي‌ كه‌ در يك‌ شب‌ وصيّ رسول‌ خدا چون‌ دعوت‌ شده‌ بود از مدينه‌ به‌ سرزمين‌ مدائن‌ آمد».

فَاَلْحَدَ الطُّهْرَ سَلْماناً وَ عادَ اِلَي‌ عِراصِ [48] يَثْرِبَ وَ الاِصباحُ مَا قَرُبا

«پس‌ بدن‌ طاهر سلمان‌ را در ميان‌ قبر جاي‌ داد و سپس‌ قبل‌ از آنكه‌ صبح‌ طلوع‌ كند به‌ سرزمين‌ مدينه‌ برگشت‌».

كَاَصِفَ قَبْلَ رَدَّ الطَّرفِ مِن‌ سَبَا بِعَرْشِ بِلْقَيْسِ وَافَي‌ يَخْرُقُ الحُجُبا

«مانند آصف‌ بن‌ برخيا وصّي‌ سليمان‌ بن‌ داود كه‌ قبل‌ از يك‌ چشم‌ بر هم‌ زدن‌ و يك‌ مژگان‌ بر هم‌ نهادن‌ از شهر سبا تخت‌ بلقيس‌ را براي‌ سليمان‌ آورد و موانع‌ و حجابها را پاره‌ كرد».

فِي‌ آصِفَ لَمْ تَقُلْ ءانَتَ بَلي‌ اَنَا بِحَيْدَرِ غالٍ اُورِدُ الكَذِبا؟

«دربارة‌ آصف‌ بن‌ برخيا مگر تو تصديق‌ نكردي‌ ليكن‌ مي‌گوئي‌ كه‌ من‌ دربارة‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ حيدر غلوّ كرده‌ام‌ و مطالب‌ دروغ‌ را آورده‌ام‌»؟

اِن‌ كانَ اَحْمدُ المُرْسَلِينَ فَذَا خَيرُ الوَصِّيّنَ اَوْ كُلُّ الحَدِيثِ هَبا

«اگر آصف‌ بن‌ برخيا كه‌ وصيّ سليمان‌ است‌ بتواند عرش‌ بلقيس‌ را در كمتر از يك‌ چشم‌ بهم‌ زدن‌ از شهر سبا حاضر كند پس‌ احمد خاتم‌ الانبياء و المرسلين‌ است‌ و وصيّ او كه‌ خير الوصيّين‌ است‌ چگونه‌ نمي‌تواند در يك‌ شب‌ از مدينه‌ به‌ مدائن‌ آيد و برگردد؟ يا آنكه‌ به‌ كلّي‌ انكار كن‌ و بگو تمام‌ اين‌ مطالب‌ قرآن‌ و آوردن‌ تخت‌ بلقيس‌ از سبا نيز سخن‌ به‌ مجازفه‌ و پراكنده‌ گوئي‌ بوده‌ است‌».

وَقُلْتَ ما قُلْتَ مِن‌ قَوْلِ الغُلاةِ فَما ذَنْبُ الغُلاةِ إذا قَالُوا الَّذي‌ وَجَبا[49]

«و مي‌گوئي‌ كه‌ اين‌ معجزات‌ را اهل‌ غلوّ به‌ علي‌ نسبت‌ مي‌دهند، گناه‌ اهل‌ غلوّ چيست‌ اگر احياناً حكايت‌ از امر واقع‌ شده‌ و حقيقتي‌ بنمايند».

ابن‌ وهبان‌ و فتّاك‌ گفتند از قول‌ جماعتي‌ كه‌: «ما با حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ مي‌رفتيم‌ رسيديم‌ به‌ نيزار و ناگهان‌ ديديم‌ كه‌ در وسط‌ راه‌، شيري‌ خوابيده‌ بود و بچّه‌هايش‌ به‌ پشت‌ او سوار شده‌اند. جُوَيريَة‌ بن‌ مسهّر گويد: من‌ دهانة‌ مركب‌ خود را برگرداندم‌، حضرت‌ فرمود: اي‌ جويريه‌ به‌ كجا برويم‌؟ اين‌ حيوان‌ سگي‌ است‌ از سگهاي‌ خدا و مطيع‌ فرمان‌ او، و اين‌ آيه‌ را قرائت‌ كردند: وَ مَا مِن‌ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِها إِنَّ رَبِّي‌ عَلَي‌ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. «هيچ‌ جنبده‌اي‌ نيست‌ مگر آنكه‌ اراده‌ و اختيار او به‌ دست‌ خداست‌ و پروردگار من‌ بر راه‌ مستقيم‌ است‌. در اين‌ حال‌ شير با حالت‌ تضرّع‌ و تَبَصْبُص‌ به‌ طرف‌ حضرت‌ آمد و دُم‌ خود را از روي‌ نياز و رحمت‌ تكان‌ مي‌داد و مي‌گفت‌: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَميرَ المؤمنين‌ وَ رَحْمَةُ الله‌ وَ بَرَكاتُهُ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ الله‌. حضرت‌ به‌ او فرمود: وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ يَا أباَ الحارِثُ تسبيح‌ تو چيست‌؟ عرض‌ كرد: سُبحانَ مَنْ اَلْبَسَنِي‌ المَهابَةَ وَ قَذَفَ في‌ قُلُوبِ عِبادِهِ مِنّي‌ المَخافَةَ «پاك‌ و منزّه‌ است‌ آن‌ خدائي‌ كه‌ لباس‌ هيبت‌ را در تن‌ من‌ كرد و در دل‌ بندگانش‌ از من‌ ترس‌ و وحشت‌ انداخت‌
ذكر برخي از معجزات و مناقب اميرالمؤمنين عليه‌السّلام
و حضرت‌ باقر عليه‌السّلام‌ فرموده‌اند كه‌: «وقتي‌ جويرية‌ بن‌ مسهّر عازم‌ سفري‌ بود، أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ به‌ او فرمودند: در راه‌ به‌ تو شيري‌ خواهد رسيد. عرض‌ كرد: چكنم‌؟ حضرت‌ فرمود: به‌ او سلام‌ برسان‌ و بگو: أميرالمؤمنين‌ مرا از تو در امان‌ خود قرار داده‌ است‌. جويريه‌ حركت‌ كرد و در بين‌ راه‌ شيري‌ به‌ او رسيد، جويريه‌ به‌ او گفت‌: اي‌ ابَا حارث‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ تو را سلام‌ رسانيده‌ و مرا از تو در امان‌ خود آورده‌ است‌. جويريه‌ گويد: در اين‌ حال‌ شير برگشت‌ و پنج‌ مرتبه‌ همهمه‌ كرد. چون‌ از سفر بازگشتم‌ و حكايت‌ شير را براي‌ حضرت‌ بيان‌ كردم‌ حضرت‌ با انگشتان‌ خود پنج‌ مرتبه‌ شمردند و گفتند: آن‌ پنج‌ همهمه‌ پنج‌ سلامي‌ بوده‌ كه‌ براي‌ من‌ رسانيده‌ است‌.»[51]

عمرو بن‌ حمزة‌ بن‌ العلوي‌ در كتاب‌ «فضائل‌ الكوفة‌» گفته‌ است‌: «روزي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ در محراب‌ مسجد كوفه‌ بود مردي‌ برخاست‌ و براي‌ تجديد وضوء بيرون‌ شد و به‌ طرف‌ رُحبة‌ كوفه‌ رفت‌ كه‌ وضوء بسازد كه‌ ناگهان‌ يك‌ افعي‌ او را دنبال‌ كرد كه‌ او را بربايد. مرد فرار كرد و به‌ مسجد آمد و قضيّه‌ را به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ گفت‌: حضرت‌ از جا برخاستند تا دَرِ سوراخ‌ افعي‌ آمده‌ و شمشير خود را دَرِ سوراخ‌ گذاردند و به‌ شمشير گفتند: اگر تو مانند عصاي‌ موسي‌ معجزه‌ داري‌ اين‌ افعي‌ را از اينجا بيرون‌ بياور. ساعتي‌ طول‌ نكشيد كه‌ افعي‌ از سوراخ‌ بيرون‌ آمد و با اميرالمؤمنين‌ آهسته‌ راز مي‌گفت‌ و سپس‌ سر خود را بلند كرده‌ و به‌ آن‌ مرد عرب‌ گفت‌: مگر وقتي‌ مرا در مقابل‌ خود ديدي‌ گمان‌ نبردي‌ كه‌ من‌ چهارمين‌ از آن‌ چهار نفر هستم‌؟ مرد عرب‌ گفت‌: صحيح‌ است‌ و با دست‌ خود لطمه‌ به‌ صورت‌ زد و تسليم‌ شد.» [52]

عمّار بن‌ ياسر و جابر انصاري‌ هر يك‌ گويند: من‌ در بيابن‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ بودم‌ كه‌ ديدم‌ آن‌ حضرت‌ از جاده‌ منحرف‌ شد، چون‌ به‌ دنبال‌ او رفتم‌ ديديم‌ كه‌ نظر به‌ آسمان‌ مي‌كند و سپس‌ گفت‌: آفرين‌ بر تو اي‌ مرغ‌ كه‌ به‌ فضل‌ خدا از صيد ايمن‌ گشتي‌. عرض‌ كردم‌: اي‌ مولاي‌ من‌ اين‌ مرغ‌ كجاي‌ هواست‌؟ حضرت‌ فرمود: آيا مي‌خواهي‌ او را ببيني‌ و كلام‌ او را بشنوي‌؟ عرض‌ كردم‌: بله‌ اي‌ آقاي‌ من‌. حضرت‌ نظري‌ به‌ آسمان‌ نمود و دعاي‌ آهسته‌اي‌ خواند كه‌ ناگهان‌ آن‌ مرغ‌ به‌ زمين‌ آمد و روي‌ دست‌ حضرت‌ آرميد. حضرت‌ با دست‌ خود بر پشت‌ آن‌ مرغ‌ كشيدند و گفتند: به‌ اذن‌ خدا به‌ سخن‌ درآي‌، من‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ هستم‌. خداوند آن‌ مرغ‌ را به‌ زبان‌ عربي‌ فصيح‌ گويا كرد و گفت‌: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أميرالْمُؤمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ. حضرت‌ جواب‌ سلام‌ او را دادند و گفتند: آب‌ و غذاي‌ تو در اين‌ فلات‌ و بيابان‌ خشك‌ و بي‌ آب‌ و علف‌ از كجاست‌؟ عرض‌ كرد: اي‌ آقاي‌ من‌ چون‌ من‌ به‌ ياد مي‌آورم‌ ولايت‌ شما اهل‌ بيت‌ را سير مي‌شوم‌، و چون‌ تشنه‌ شوم‌ از دشمنان‌ شما بيزاري‌ مي‌جويم‌ سيراب‌ مي‌گردم‌. حضرت‌ فرمود: با بركت‌ باشي‌ با بركت‌ باشي‌. و سپس‌ آن‌ مرغ‌ پريد، مثل‌ قول‌ خدا كه‌ از قول‌ سليمان‌ مي‌گويد: يَـ'ا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ».[53]

محمّد بن‌ وهبان‌ اَزدي‌ ديبلي‌ در «معجزات‌ النُبوّة‌» در ضمن‌ خبري‌ دربارة‌ أميرالمؤمنين‌ نقل‌ مي‌كند كه‌: «صفّي‌ از مرغابيان‌ در آسمان‌ بر بالاي‌ سر أميرالمؤمنين‌ در پرواز بودند و صدا مي‌كردند و فرياد و غوغائي‌ برپا كرده‌ بودند. حضرت‌ به‌ ياران‌ خود گفتند: اينها بر شما سلام‌ مي‌كنند. بعضي‌ از اهل‌ نفاق‌ با يكديگر به‌ اشاره‌ و كنايه‌ گوشه‌ زدند. حضرت‌ به‌ قنبر فرمودند: اي‌ قنبر با صداي‌ بلند آواز ده‌ و بگود: اي‌ جماعت‌ مرغابيان‌ دعوت‌ أميرالمؤمنين‌ و برادر رسول‌ ربّ العالمين‌ را اجابت‌ كنيد. قنبر صدا كرد، ناگهان‌ مرغ‌ ها پائين‌ آمده‌ و دور سر أميرالمؤمنين‌ دور مي‌زدند. حضرت‌ فرمودند: بگو پائين‌ بيايند. چون‌ قبنر گفت‌، مرغها آنقدر پائين‌ آمدند كه‌ سينه‌هاي‌ آنها به‌ زمين‌ صحن‌ مسجد مي‌خورد و همه‌ در جاي‌ معيّني‌ قرار گرفتند. حضرت‌ با آنها صحبت‌ كرد به‌ لغتي‌ كه‌ ما نفهميديم‌. آنها سرهاي‌ خود را به‌ جلو مي‌كشيده‌ و صدا مي‌كردند. حضرت‌ فرمودند: به‌ اذن‌ خدا به‌ سخن‌ درآئيد، در آن‌ وقت‌ همه‌ به‌ اذن‌ خدا تكلّم‌ نموده‌ و به‌ زبان‌ عربي‌ آشكار گفتند: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَميِرَالمؤمِنِينَ وَ خَلَيفَةَ رَبِّ العَالَمِينَ. و اين‌ مطلب‌ مانند قول‌ خداي‌ تعالي‌ است‌ كه‌ دربارة‌ حضرت‌ داوود عليه‌السّلام‌ مي‌فرمايد: يَا جِبَالُ أَوِّبّي‌ مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَ أَلَّنَّا لَهُ الْحَدِيدُ»....ـ[54]

و در «علل‌ الشرايع‌» از عليّ بن‌ حاتم‌ قزويني‌ با اسناد خود از اعمش‌ از ابراهيم‌ بن‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ روايت‌ است‌ كه‌: «آن‌ حضرت‌ روزي‌ از منزل‌ خارج‌ و كنار فرات‌ ايستادند و گفتند: اي‌ هناش‌، در اين‌ حال‌ يك‌ جِرّي‌ (كه‌ نوعي‌ از مار ماهي‌ است‌ و عرب‌ آنرا حَنكَليس‌ و ثُعبان‌ الماء گويد) سر از آب‌ درآورد. حضرت‌ فرمود: كيستي‌؟ گفت‌: من‌ از امّت‌ بني‌ اسرائيل‌ بودم‌، ولايت‌ شما را بر من‌ عرضه‌ داشتند قبول‌ نكردم‌ خدا مرا به‌ صورت‌ مارماهي‌ مسخ‌ كرد[55].»

ابن‌ شهرآشوب‌ گويد: ابن‌ مردويه‌ در كتاب‌ «مناقب‌»، و أبواسحاق‌ ثعلبي‌ در تفسير خود، و أبوعبدالله‌ بن‌ منده‌ در كتاب‌ «معرفة‌»، و أبوعبدالله‌ نطنزي‌ در «خصائص‌»، و خطيب‌ در «أربعين‌»، و أبو احمد جرجاني‌ در «تاريخ‌ جرجان‌» داستان‌ ردّ الشّمس‌ را براي‌ أميرالمؤمنين‌ ذكر كرده‌اند، و أبوبكر ورّاق‌ كتابي‌ در طرق‌ احاديث‌ ردّ شمس‌ نوشته‌، و أبو عبدالله‌ جعل‌ كتابي‌ در اثبات‌ امكان‌ و جواز ردّ شمس‌ نگاشته‌، و أبوالقاسم‌ حسكاني‌ مسأله‌اي‌ در تصحيح‌ ردّ شمس‌ و ترغيم‌ نواصب‌ معاند آورده‌، و أبوالحسن‌ شاذان‌ كتابي‌ در بيان‌ كيفيّت‌ ردّ شمس‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ نوشته‌، و أبوبكر شيرازي‌ در كتاب‌ خود حديث‌ ردّ شمس‌ را مفصّل‌ و مستوفي‌ با اسناد خود از شعبه‌ از قَتاده‌ از حسن‌ بصري‌ از اُمّ هاني‌ ذكر كرده‌ است‌، و سپس‌ گفته‌ كه‌: حسن‌ بصري‌ بعد از اين‌ روايت‌ گفته‌ است‌ كه‌: خداوند تعالي‌ در اين‌ باره‌ دو آيه‌ نازل‌ فرموده‌ است‌: اوّل‌ قوله‌ تعالي‌: وَ هُوَ الَّذِي‌ جَعَلَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَن‌ يَذَّكَّرَ أَو أَرَادَ شُكُورًا.[56] يعني‌ اين‌ جانشين‌ آن‌ مي‌شود براي‌ كسي‌ كه‌ بخواهد فرض‌ واجب‌ خود را بجاي‌ آورد يا آنكه‌ فريضه‌ بجاي‌ نياورده‌ خوابيده‌ باشد يا قصد حمد و شكر پروردگار را داشته‌ باشد. دوّم‌ قوله‌ تعالي‌: يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَي‌ النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي‌ الَّيْلِ.[57] و بعداً گفته‌ است‌ كه‌ شمس‌ براي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ چندين‌ مرتبه‌ برگشت‌. يك‌ مرتبه‌ همان‌ دفعه‌اي‌ كه‌ سلمان‌ روايت‌ كرده‌ است‌، و در روز بساط‌، و روز خندق‌، و روز حُنين‌، و روز خيبر، و روز قرقيساء[58]، و روز بَراثا، و روز غاضريّه‌، و روز نهروان‌، و روز بيعت‌ رضوان‌، و روز صفّين‌، و در نجف‌، و در بني‌ مازر، و در وادي‌ عقيق‌، و بعد از اُحُد.

و كليني‌ روايت‌ كرده‌ كه‌ در مسجد فضيخ‌ در مدينه‌ خورشيد براي‌ آن‌ حضرت‌ برگشته‌ است‌! امّا آن‌ مقداري‌ كه‌ معروف‌ است‌ دو مرتبه‌ است‌: يكي‌ در زمان‌ حيات‌ رسول‌ خدا در كُراع‌ الغَميم‌، و ديگر بعد از رحلت‌ آن‌ حضرت‌ در بابِل‌.

امّا در زمان‌ حيات‌، همان‌ مرتبه‌اي‌ است‌ كه‌ امّ سلمه‌ و اسماء بنت‌ عُمَيس‌ و جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ و أبوذر غفاري‌ و ابن‌ عبّاس‌ و أبوسعيد خُدري‌ و أبوهريره‌ و حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در كُراع‌ الغَميم‌ نماز گزاردند، و چون‌ سلام‌ نماز را دادند وحي‌ بر آن‌ حضرت‌ نازل‌ شد. در اين‌ حال‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ آمد و پيغمبر را در حال‌ نزول‌ ديد، نشست‌ و رسول‌ خدا را در بغل‌ گرفته‌ و تكية‌ حضرت‌ را به‌ خود داد و همين‌ طور وحي‌ بر پيغمبر مي‌آمد تا آفتاب‌ غروب‌ كرد. چون‌ نزول‌ وحي‌ به‌ پايان‌ رسيد، فرمود: اي‌ علي‌ نماز خوانده‌اي‌؟ عرض‌ كرد: نه‌! و قضيّه‌ را براي‌ رسول‌ خدا بيان‌ كرد. رسول‌ خدا فرمود: دعا كن‌ خدا خورشيد را براي‌ تو برگرداند. أميرالمؤمنين‌ دعا كردند، در اين‌ حال‌ ناگها خورشيد پاك‌ و نوراني‌ ظاهر شد».

و در روايت‌ أبوجعفر طحاوي‌ است‌ كه‌: «رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عرض‌ كردند: بار پروردگارا علي‌ در طاعت‌ تو طاعت‌ رسول‌ تو بود، خورشيد را براي‌ او برگردان‌، خورشيد برگشت‌. حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ برخاستند و نماز خود را به‌ جاي‌ آوردند. چون‌ از نماز فارغ‌ شدند خورشيد فرو نشست‌ و ستاره‌ ظاهر شد».

و در روايت‌ أبوبكر مَهرويه‌ چنين‌ وارد است‌ كه‌: «أسماء گفت‌: سوگند به‌ خدا كه‌ چون‌ خواست‌ خورشيد فرو بنشيند صدائي‌ مانند صداي‌ ارّه‌ كه‌ در چوب‌ فرو رفته‌ و مشغول‌ بريدن‌ است‌ به‌ گوش‌ ما رسيد». أبوبكر مَهرويه‌ گويد: و اين‌ قضيّه‌ در ناحية‌ ضَهياء[59] در راه‌ جنگ‌ خيبر واقع‌ شد. و نيز روايت‌ است‌ كه‌: آن‌ حضرت‌ نماز خود را به‌ طور ايماء و اشاره‌ خواندند و چون‌ خورشيد برگشت‌ به‌ امر رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ اعاده‌ كردند.»[60] و در اين‌ قضيّه‌ صاحب‌ بن‌ عبّاد گويد:

لاَ تُقْبَلُ التَّوبَةُ مِن‌ تائِبٍ إلاّ بحبِّ ابنِ أبيطالبٍ

«توبه‌ گناهكاري‌ ابداً قبول‌ نمي‌شود مگر به‌ محبّت‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌».

أخي‌ رَسُولِ اللهِ بَلْ صِهْرِهِ وَالصِّهْرُ لاَ يُعْدَلُ بِالصَّاحِبِ

«برادر رسول‌ خدا بلكه‌ داماد رسول‌ خدا است‌، و داماد ابداً قابل‌ قياس‌ و برابر با صاحب‌ و رفيق‌ نخواهد بود.»

يَا قَوْمِ مَن‌ مِثْلُ عَلِيٍّ وَ قَدْ رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ مِنْ غَائِب‌[61]

«اي‌ اقوام‌ و عشيرة‌ من‌ كيست‌ مانند علي‌؟ و به‌ تحقيق‌ كه‌ براي‌ او خورشيد از غيبت‌ بازگشت‌ نمود».

و حميري‌ گويد:

فَلَمّا قَضَي‌ وَحْيُ النَّبِيّ دَعالَهُ وَ لَمْ يَكُ صَلَّي‌ الْعَصْرُ وَ الشَّمْسُ تَنْزِعُ

فَرُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ بَعْدَ غُرُوبِهَا فَصارَلَها فِي‌ أوَّلِ اللَّيلِ مَطْلَعُ[62]

«پس‌ چون‌ وحيي‌ كه‌ بر پيغمبر مي‌رسيد تمام‌ شد، و عليّ بن‌ أبيطالب‌ نماز عصرش‌ را نخوانده‌ بود، و خورشيد در افق‌ مغرب‌، رسول‌ خدا براي‌ او دعا كرد. پس‌ خورشيد پس‌ از غروبش‌ براي‌ علي‌ برگشت‌ و در اوّل‌ شب‌ براي‌ خورشيد طُلوع‌ و مَطلعي‌ بود».

مرتبة‌ دوّم‌ بعد از رحلت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌. جُويرية‌ بن‌ مُسهَّر و ابو رافع‌ و حسين‌ بن‌ علي‌ عليهما السّلام‌ روايت‌ كنند كه‌: «چون‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ براي‌ جنگ‌ صفّين‌ حركت‌ كرد و از روي‌ رود فرات‌ عبور نمود، خود آن‌ حضرت‌ نماز گزاردند و بعضي‌ نيز با آن‌ حضرت‌ نماز به‌ جاي‌ آوردند امّا بقيّه‌ لشگر نتوانستند از عبورشان‌ فارغ‌ شوند مگر در زماني‌ كه‌ آفتاب‌ غروب‌ كرده‌ بود و نماز عصر اغلب‌ سپاهيان‌ فوت‌ شد. نزد حضرت‌ آمده‌ و عرض‌ كردند: نماز ما فوت‌ شده‌ است‌. حضرت‌ از خدا درخواست‌ نمودند كه‌ خورشيد را برگرداند، خورشيد طلوع‌ كرد و در افق‌ روشن‌ نمايان‌ شد. همين‌ كه‌ لشكر نماز خود را به‌ جاي‌ آوردند ناگهان‌ يك‌ صداي‌ شديد مانند صداي‌ چيزي‌ كه‌ از جائي‌ بيفتد از ان‌ شنيده‌ شده‌ به‌ طوري‌ كه‌ مردم‌ ترسيدند و به‌ تهليل‌ و تسبيح‌ و تكبير مشغول‌ شدند، و غروب‌ نموده‌ در زير افق‌ پنهان‌ شد». و مسجد ردّ شمس‌ در زمين‌ بابِل‌ مشهور و معروف‌ است‌.

و از ابن‌ عبّاس‌ به‌ طرق‌ بسياري‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ ردّ شمس‌ نشد مگر براي‌ سليمان‌ وصيّ داود؛ و يوشع‌ بن‌ نون‌ وصيّ موسي‌؛ و عليّ بن‌ أبيطالب‌ وصيّ محمّد صلوات‌ الله‌ عليهم‌ اجمعين‌.[63]

سيّد حميري‌ گويد:

رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ لَمَّا فَاتَهُ وَقْتُ الصَّلاَةِ وَ قَدْ دَنَت‌ لِلْمَغْرِبِ

حَتَّي‌ تَبَلَّجَ نُورُها في‌ اُفُقِهَا لِلْعَصْرِ ثُمَّ هَوَتْ هَوَيَّ الْكَوْكَبِ

وَ عَلَيْهِ قَدْ رُدَّتْ بِبَابِلَ مَرَّةً اُخري‌ وَ مَا رُدَّتْ لِخَلْقٍ مُعْرَبِ

إلاّ لِيُوشَعَ أوْلَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ لِرَدِّهَا تَأْوِيلُ اَمْرٍ مُعْجِبِ. [64]

«چون‌ وقت‌ نماز اميرالمؤمنين‌ فوت‌ شد، و خورشيد در آستانة‌ غروب‌ قرار گرفت‌، براي‌ نماز علي‌ بازگشت‌ نمود. به‌ طوري‌ كه‌ نور آن‌ در افق‌ مي‌درخشيد، و براي‌ نماز عصر علي‌ تلالؤ داشت‌؛ و سپس‌ مانند ستاره‌اي‌ كه‌ فرو افتد، فرو افتاد. و بار ديگر خورشيد در شهر بابل‌ براي‌ علي‌ برگشت‌؛ و براي‌ احدي‌ از مردم‌ خورشيد برنگشته‌ است‌. مگر اوّلين‌ بار براي‌ يوشع‌ بن‌ نون‌ و پس‌ از آن‌ براي‌ علي‌؛ و در اين‌ بازگشت‌ اسرار امر شگفت‌آوري‌ است‌».

و نيز حميري‌ گويد:

عَلِيُّ عَلَيْهِ رُدَّتِ الشَّمْسُ مَرَّةً بِطَيْبَةَ يَوْمَ الوَحْيِ بَعْدَ مُغَيَّب‌

وَ رُدَّتْ لَهُ اُخري‌ بِبَابِلَ بَعْدَ مَا اَفَتْ[65] وَ تَدَلَّتْ عَيْنُهَا لِغُروبِ[66]

«علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ يك‌ بار خورشيد براي‌ او برگشت‌ در شهر پاك‌ وپاكيزه‌ (مدينه‌) در روز وَحْي‌ پس‌ از آنكه‌ در افق‌ پنهان‌ گشته‌ بود.

و يك‌ بار ديگر در بابِل‌ براي‌ او برگشت‌ پس‌ از آنكه‌ سير خود را در آسمان‌ نموده‌ بود و قرص‌ آن‌ سرازير در افق‌ مغرب‌ شده‌ بود».

و ابن‌ حمّاد گويد:

وَ رُدَّتْ لَكَ الشَّمْس في‌ بَابِلِ فَسامَيْتَ يُوشَعَ لَمّا سَمي‌

وَ يَعْقُوبُ مَا كَانَ اسباطُهُ كَنَجلَيْكَ سِبطي‌ نَبِيِّ الهُدي‌[67]

«و خورشيد براي‌ تو در شهر بابل‌ برگشت‌ و بنابراين‌ تو بر يوشع‌ افتخار و مباهات‌ كردي‌ در آن‌ وقتي‌ كه‌ بدين‌ مقام‌ شرف‌ يافت‌».

و هيچگاه‌ اسباط‌ و فرزندان‌ يعقوب‌ مانند دو نجل‌ و دو فرزند تو كه‌ دو سبط‌ رسول‌ خدا هستند نخواهند بود».

و نيز ابن‌ حمّاد گويد:

قَرَنَ الاءلَهَ وِلاَءَهُ بِوِلاَئِهِ لَمّا تَزَكّي‌ وَ هُو حَانٍ يَرْكَعُ

سَمَّاهُ رَبُّ الْعَرْشِ نَفْسَ مُحَمَّدٍ يَوْمَ البِهالِ وَذَاكَ مَالا يُدْفَعُ

فَالشَّمْسُ قَدْ رُدَّتْ عَلَيْهِ بَخبيرٍ وَ قَدِ ابْتَدَتْ زَهْرُ الكوَاكِبِ تَطْلُعُ

وَ بِبَابِلَ رُدَّتْ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ وَاللهِ خَيْراً مِنْ عَلِيٍّ يُوشَع‌.[68]

«خداوند، ولاي‌ علي‌ را به‌ ولاي‌ خود مقرون‌ نمود، در آن‌ وقتي‌ كه‌ علي‌ خم‌ شده‌ بود و در حال‌ ركوع‌ بود و به‌ مسكين‌ صدقه‌ و زكاة‌ داد.

پروردگار عرش‌، او را نفس‌ محمّد ناميد در روز مباهله‌، و اين‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ قابل‌ انكار نيست‌.

يكبار خورشيد براي‌ او در خيبر بازگشت‌ نمود، در وقتي‌ كه‌ شب‌ فرا رسيده‌، و ستارگان‌ درخشان‌ و نوراني‌ ظاهر شده‌ بودند.

و يكبار ديگر در بابل‌ خورشيد براي‌ او برگشت‌، و سوگند به‌ خدا كه‌ يوشع‌ از علي‌ بهتر نيست‌».

و عَوْني‌ گويد:

وَ لاَ تَنْسَ يَوْمَ الشَّمْسِ إذ رَجَعَتْ لَهُ بِمُنْتَشَرٍ وَارِي‌ مِنَ النُّورِ مُمْنِعِ

فَذَلِكَ بِالضَّهيا وَ قَدْ رَجَعَتْ لَهُ بِبَابِلَ أيضاً رَجْعَةً المُتَطوِّع‌ [69]

«و فراموش‌ مكن‌ روز خورشيد را، در آن‌ وقتي‌ كه‌ براي‌ او بازگشت‌ نمود، در انبساط‌ و امتدادي‌ كه‌ از نور بلند و آشكاراي‌ خود، از خود ظاهر نموده‌ بود.»

و يان‌ قضيّه‌ در بركة‌ آب‌ (نام‌ محلّي‌ است‌) به‌ وقوع‌ پيوست‌؛ و يكبار هم‌ در بابل‌، چون‌ رجوع‌ شخص‌ منقاد و مطيعي‌ به‌ امر او رجوع‌ كرد».

و سروجي‌ گويد:

وَالشَّمْسُ لَمْ تَعْدِلُ بِيَومِ بَابِلِ وَ لاَ تَعَدَّتْ اَمْرُهُ حينَ اَمَر

جاءت‌ صَلاةُ العَصْرِ وَالحَرْبُ عَلَي‌ ساقٍ فأومي‌ نحْوَها ردَّ النَّظَر

فَلَمْ تَزَلْ واقِفَةَ حَتَّي‌ قَضي‌ صَلاتُهُ ثُمَّ هَوَتْ نَحْوَ المَقَر[70]

«و خورشيد در روز بابل‌ از امر علي‌ در هنگامي‌ كه‌ به‌ آن‌ امر نموده‌ بود، عدول‌ و تعدّي‌ نكرد. چون‌ موقع‌ نماز عصر رسيده‌ بود، و آتش‌ جنگ‌ بر پا بود، أميرالمؤمنين‌ اشاره‌اي‌ به‌ خورشيد كرد و با نگاه‌ خود به‌ او امر كرد. و خورشيد همين‌ طور از حركت‌ ايستاد تا علي‌ نمازش‌ را خواند و سپس‌ به‌ جاي‌ خود سرازير شد».

ابن‌ شهرآشوب‌ گويد: با سلسله‌ سند متّصلي‌ كه‌ دارم‌ روايت‌ كردند براي‌ من‌ ابن‌ شيرويه‌ ديلمي‌، و عبدوس‌ همداني‌، و خطيب‌ خوارزمي‌ از كتابهاي‌ خودشان‌، و روايت‌ كردند براي‌ من‌ جدئ اعلاي‌ من‌ شهرآشوب‌، و محمّد فتّال‌ از كتابهاي‌ اصحاب‌ ما مانند ابن‌ قولويه‌، و كشّي‌، و عَبدكي‌ از سلمان‌ و أبوذر و ابن‌ عبّاس‌ و عليّ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌السّلام‌ كه‌: «چون‌ با رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ شهر مكّه‌ را فتح‌ نموديم‌ و به‌ هوازن‌ رسيديم‌ حضرت‌ فرمودند: اي‌ علي‌ برخيز و مقام‌ و منزلت‌ خود را نزد خداي‌ تعالي‌ بنگر، چون‌ خورشيد طلوع‌ كند با او تكلّم‌ كن‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ برخاستند و به‌ خورشيد در حال‌ طلوع‌ گفتند: السَّلاَمُ عَلَيْكَ أيَّهُا الدائبُ في‌ طاعَةِ اللهِ رَبِّهِ. «سلام‌ بر تو اي‌ بندة‌ كوشا در راه‌ اطاعت‌ و بندگي‌ پروردگار خود». خورشيد جواب‌ آن‌ حضرت‌ را داد و گفت‌: وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ يا أخا رَسُولِ الله‌ وَ وَصِيَّهُ وَ حُجَّةَ اللهِ عَلَي‌ خَلْقِهِ. «سلام‌ بر تو اي‌ برادر و وصيّ پيغمبر خدا و اي‌ حجّت‌ خدا بر بندگانش‌».

أميرالمؤمنين‌ ناگهان‌ خود را به‌ زمين‌ انداخته‌ و به‌ سجده‌ رفت‌ و در حال‌ گريه‌، شكر مي‌نمود. حضرت‌ رسول‌ خدا علي‌ را از زمين‌ برداشتند و با دست‌ مبارك‌ خود ب‌ رچهرة‌ او مي‌كشيدند و فرمودند: برخيز اي‌ حبيب‌ من‌، ملائكة‌ آسمان‌ از گرية‌ تو به‌ گريه‌ در آمدند و خداوند به‌ تو بر حملة‌ عرشش‌ مباهات‌ نمود. و سپس‌ فرمود: الحَمدُ لِلَّهِ الَّذي‌ فَضَّلَني‌ عَلي‌ سائِر الانبياء وَ أيَّدَنِي‌ بِوَصِيَّةِ سَيِّدِ الاوصِياءِ. ثُمَّ قَرَأ: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي‌ السَّمَواتِ وَ الارْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.[71] «تمام‌ موجودات‌ آسمان‌ و زمين‌ همه‌ از روي‌ رغبت‌ يا از روي‌ كراهت‌ همه‌ در مقام‌ تسليم‌ و انقياد حضرت‌ باري‌ هستند و بازگشت‌ همة‌ آنها به‌ سوي‌ خداست‌»[72]

عوني‌ گويد:

إمامي‌ كَليمُ الشَّمْسِ راجَعَ نُورَها فَهَلْ بِكَليمِ الشَّمْسِ فِي‌ القَوْمِ مِنْ مِثلِ [73]

«امام‌ من‌، سخن‌ گويندة‌ با خورشيد است‌، و نورش‌ را برگردانيد؛ و بنابراين‌ ايا همانند سخنگوي‌ با خورشيد در ميان‌ اين‌ قوم‌ كسي‌ پيدا مي‌شود؟»

و ابن‌ حمّاد گويد:

وَ رَجَعَتِ الشَّمْسُ حينَ تَكَلَّمْت‌ وَ أَبَدَتْ مِن‌ أسماءِ الاءمامِ حامَها[74]

«و چون‌ علي‌ سخن‌ گفت‌، خورشيد برگشت‌؛ و از اسماء امام‌، بَدء ظهور و بروز اسماء كلّيّه‌ و شئون‌ جماليّة‌ او را نشان‌ داد».

و ابن‌ هاني‌ مغربي‌ گويد:

وَالشَّمْسُ حاسِرَةُ القِناعِ وَ وُدُّها لَو تَسْتَطيعُ الارضَ التَّقبيلا

وَ عَلي‌ أميرالمؤمنينَ غَمامَةٌ نَشَأت‌ تُظَلِّلُ تاجَهُ تَظليلا

وَ مُديرُها مِنْ حيثُ شاءَ وَطا لَما زاحَت‌ تَحِثُّ ظِلالُهُ جِبريلا[75]

«و خورشيد سر برهنه‌ و بدون‌ مقنعه‌ جلوه‌ كرد؛ و آرزوي‌ او اين‌ بود كه‌ اگر مي‌توانست‌ زمين‌ را بوسه‌ زند، و بر بالاي‌ سر أميرالمؤمنين‌ ابري‌ پيدا شد، كه‌ بر تاج‌ و تارك‌ او سايه‌ مي‌افكند.

و گردانندة‌ آن‌ ابر، جبرائيل‌ بود كه‌ هر جا علي‌ مي‌خواست‌ آنرا مي‌برد؛ و زمانهاي‌ بسيار گذشت‌ كه‌ سايه‌هاي‌ خود أميرالمؤمنين‌، جبرئيل‌ را دور مي‌كرد و او را از منزلت‌ و قيمت‌ مي‌انداخت‌».

و شيخ‌ طوسي‌ در «أمالي‌» از أبو محمّد فخّام‌ با سند خود از أبو مريم‌ از سلمان‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: «ما در نزد رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نشسته‌ بوديم‌ كه‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌السّلام‌ وارد شد. حضرت‌ رسول‌ يك‌ دانه‌ ريگ‌ به‌ دست‌ أميرالمؤمنين‌ دادند. چون‌ ريگ‌ در دست‌ او قرار گرفت‌ شروع‌ به‌ سخن‌ كرد و گفت‌: لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، رَضيتُ باللهِ رَبَّاً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِياً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيًّا. «نيست‌ معبودي‌ جز خداوند عزّ وجلّ، و محمّد است‌ رسول‌ خدا، به‌ خدا راضي‌ شدم‌ كه‌ پروردگارم‌ باشد و به‌ محمّد كه‌ پيغمبرم‌ باشد و به‌ علي‌ كه‌ صاحب‌ اختيار و مولايم‌ باشد». فقالَ النَّبِيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مَنْ أصبَحَ مِنكُم‌ راضِياً بِوِلاَيَةِ عَليٍّ فقَدْ أَمِنَ خَوْفَ اللهِ وَ عِقَابَهُ. «حضرت‌ رسول‌ خدا فرمودند: كسي‌ كه‌ روزگار خود را بگذراند و راضي‌ باشد به‌ ولايت‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ از خوف‌ و عذاب‌ خدا ايمن‌ است‌»[76]

عوني‌ گويد:

مَن‌ صاحِبُ المِنديلِ وَالسَّطْلِ وَ مَن‌ في‌ كَفِّهِ سَبَّحَ لِلّهِ الحَصي‌[77]

«صاحب‌ حوله‌ و سطل‌ و آن‌ كسي‌ كه‌ در دست‌ او ريگها تسبيح‌ خدا كردند، كيست‌»؟

و ابن‌ حمّاد گويد:

مَن‌ سَبَّحَتْ في‌ كَفِّهِ بيضُ الحَصي‌ لِيَكُونَ ذَاكَ لِفَضْلِهِ تِبياناً [78]

«علي‌ كسي‌ است‌ كه‌ در دست‌ او، ريگهاي‌ سفيد، تسبيح‌ خدا كردند، تا اين‌ براي‌ فضل‌ و فضيلت‌ او، دليل‌ و برهاني‌ آشكار بوده‌ باشد».

عبدالواحد بن‌ زيد گويد: «من‌ در طواف‌ كعبه‌ بودم‌ ديدم‌ دختري‌ به‌ خواهرش‌ مي‌گويد: لا وَ حَقِّ المُنتَجَبِ بِالوَصِيَّةِ الحَاكِمِ بِالسَّويَّةِ العادِلِ في‌ القَضِيَّةِ العالي‌ البَيِّنَةُ زَوْجِ فَاطِمَةَ المَرْضِيَّةِ ما كان‌ كذا «سوگند بهحقّ آن‌ مردي‌ كه‌ خدا او را براي‌ وصايت‌ پيغمبرش‌ اختيار كرد، آنكه‌ در بين‌ مردم‌ به‌ مساوات‌ حكم‌ كند و در مرافعات‌ و رفع‌ خصومات‌ عدالت‌ ورزد و داراي‌ بيّنه‌ و برهان‌ آشكاري‌ بر امامت‌ خود، و شوهر فاطمة‌ مرضيّه‌ است‌، كه‌ آن‌ مطلب‌ از آن‌ قرار نبود». من‌ به‌ آن‌ دختر گفتم‌: آيا تو علي‌ را مي‌شناسي‌؟ گفت‌ چگونه‌ نشناسم‌ او را؟ پدر من‌ در واقعة‌ صفّين‌ در ركابش‌ شهيد شد. روزي‌ علي‌ منزل‌ ما آمد و به‌ مادرم‌ گفت‌: حالت‌ چطور است‌ اي‌ مادر يتيمان‌؟ مادرم‌ گفت‌: حالم‌ خوب‌ است‌. و سپس‌ دست‌ مرا و اين‌ خواهرم‌ را گرفت‌ و نزد اميرالمؤمنين‌ آورد و من‌ به‌ علّت‌ مرض‌ آبله‌ نابينا شده‌ بودم‌ چون‌ علي‌ ما را ديد آهي‌ عميق‌ از دل‌ كشيد و گفت‌:

مَا إن‌ تَأوَّهْتُ مِن‌ شَي‌ءٍ رُزيتُ بِهِ كَما تأوَّهْتُ لِلاطْفالِ في‌ الصِّغَر

قَدْ ماتَ وَالِدُهُمْ مَن‌ كانَ يَكْفُلُهُمْ في‌ النائباتِ وَ في‌ الاسفارِ وَالحَضَر

يعني‌ «من‌ در هيچيك‌ از مصائب‌ و بلاهائي‌ كه‌ به‌ من‌ رسيده‌ است‌ آه‌ نكشيده‌ام‌ مانند آهي‌ كه‌ براي‌ اطفال‌ يتيم‌ در زمان‌ كودكي‌ آنها كشيده‌ام‌. پدر آنها مرده‌ است‌، همان‌ كسي‌ كه‌ آنها را در مشكلات‌ و سختيهاي‌ زندگي‌ مدد مي‌كرد و در سفر و حضر آنها را تكفّل‌ مي‌نمود». و سپس‌ دست‌ مباركش‌ را بر چشمهاي‌ من‌ كشيد در همان‌ لحظه‌ چشمانم‌ باز شد و چنان‌ نوري‌ يافت‌ كه‌ در شب‌ تاريك‌ شتر رميده‌ را مي‌توانيم‌ ببينم‌».[79]

حاتمي‌ با اسناد خود از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: «مرد سياهي‌ نزد أميرالمؤمنين‌ آمد و اقرار كرد كه‌ دزدي‌ كرده‌ است‌. حضرت‌ سه‌ بار از او سئوال‌ كردند، در هر بار اعتراف‌ كرد و گفت‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ مرا تزكيه‌ و طاهر كن‌، حدّ بر من‌ جاري‌ كن‌ من‌ دزدي‌ كرده‌ام‌. حضرت‌ امر فرمودند و دست‌ او را بريدند. آن‌ مرد سياه‌ به‌ راه‌ افتاد و رفت‌. در راه‌ ابن‌ كَوّا او را ديد و گفت‌: كه‌ دست‌ تو را بريده‌ است‌؟ گفت‌: لَيْثُ الحِجازِ، وَ كَبْشُ العِراقِ، وَ مُصادِمُ الابطالِ، المُنتَقِمُ مِنَ الجُهَالِ، كريمُ الاصلِ، شريفُ الفصْلِ، مُحِلُّ الحَرَمينِ، وَارِثُ المَشعَرَينِ، أبوالسِّبْطَينَ، وَ آخر الوصِيّن‌ من‌ آل‌ يس‌، المُؤيَّدُ بِجَبرائيل‌، المنصُورُ بِميكائِيلُ، الحَبْلُ المَتينُ، المَحْفُوظُ بِجُنْدِ السَّماءِ أجمَعِينَ، ذَاكَ وَاللهِ أميرالُمؤمِنِينَ عَلَي‌ رَغْمِ الرّاغمين‌. «مرد سياه‌ گفت‌ شير حجاز، و قوچ‌ عراق‌، و زمين‌ زننده‌ شجاعان‌ روزگار، و انتقام‌ گيرندة‌ از جاهلان‌، آنكه‌ ريشه‌اش‌ اصيل‌ و بزرگوار است‌، و پيوندش‌ شريف‌ است‌، مُحلّ دو حرم‌، و وارث‌ دو مشعر، پدر دو سبط‌ رسول‌ خدا، اوّل‌ سابقين‌، و آخر وصيّين‌ از آل‌ رسول‌ الله‌، آنكه‌ جبرائيل‌ تأييدش‌ كند و ميكائيل‌ ياريش‌ كند، ريسمان‌ متّصل‌ و محكم‌ خدا، محفوظ‌ به‌ لشكرهاي‌ آسمان‌، اوست‌ سوگند به‌ خدا امام‌ مؤمنان‌ و أمير آنها علي‌ رغم‌ دشمنان‌».

ابن‌ كوّا به‌ او گفت‌: علي‌ دست‌ تو را بريده‌ و تو اينگونه‌ او را تمجيد مي‌كني‌؟ مرد سياه‌ گفت‌: سوگند به‌ خدا كه‌ اگر مرا قطعه‌ قطعه‌ كند آناً فآناً محبّت‌ او در دل‌ من‌ افزون‌ شود. ابن‌ كوّا نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ آمد و داستان‌ برخورد و ملاقاتش‌ را با مرد سياه‌ بيان‌ كرد. حضرت‌ فرمود: اي‌ ابن‌ كوّا دوستان‌ و محبّين‌ ما افرادي‌ هستند كه‌ اگر آنها را تكّه‌ تكّه‌ كنيم‌ دوستي‌ و محبّت‌ آنها به‌ ما زياد گردد، و دشمنان‌ ما كساني‌ هستند كه‌ اگر روغ‌ و عسل‌ در كام‌ آنها بريزيم‌ دشمني‌ و بغض‌ آنها زياد شود. و سپس‌ به‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌السّلام‌ فرمودند: برو و آن‌ عموي‌ سياه‌ خود را بياور. حضرت‌ امام‌ حسن‌ آن‌ مرد سياه‌ را نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ حاضر نمود. حضرت‌ دست‌ بريدة‌ سياه‌ را برداشته‌ و به‌ محلّ بريدگي‌ گذاردند و رداي‌ خود را بر روي‌ آن‌ كشيدند و به‌ كلمات‌ آهسته‌ دعائي‌ خواندند. آن‌ مرد سياه‌ برخاست‌ وچنان‌ دستش‌ به‌ حال‌ اوّليه‌ برگشته‌ كه‌ در ركاب‌ پدرم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ جنگ‌ مي‌نمود تا آنكه‌ در واقعة‌ نهروان‌ شهيد شد». و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ اسم‌ آن‌ مرد سياه‌ أفْلَح‌ بوده‌ است.[80] ابن‌ مكّي‌ گويد:

ما رَدَّ كَفَّ العَبْدِ بَعْدَ انقِطاعِها امّا رَدَّ عَيناً بَعْدَ مَا انطَمَسَتْ طَمساً [81]

«آيا علي‌، دست‌ غلام‌ خود را پس‌ از آنكه‌ بريده‌ و جدا شده‌ بود، برنگردانيد؟ آيا علي‌، چشم‌ را پس‌ از آنكه‌ نورش‌ از بين‌ رفته‌ بود، برنگردانيد».

و يكي‌ از دستهاي‌ هشام‌ بن‌ عديّ هَمداني‌، در واقعة‌ صفّين‌ جدا شد، حضرت‌ دست‌ او را برداشتند و دعائي‌ خواندند و به‌ جاي‌ خود چسبانيدند. هشام‌ گفت‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ چه‌ خواندي‌؟ حضرت‌ فرمود: سورة‌ فاتحة‌ الكتاب‌ را.

هشام‌ مثل‌ آنكه‌ اين‌ سوره‌ را كوچك‌ شمرد كه‌ ناگهان‌ دست‌ جدا شد و قسمت‌ بريده‌ شده‌ افتاد. أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ ديگر به‌ او اعتنائي‌ نكردند و از نزد او گذشتند.[82]

ابن‌ مكّي‌ گويد:

رُدَدْتَ الكَفَّ جَهراً بَعْدَ قَطْعِ كَرَدِّ العَيْنِ مِن‌ بَعْدِ الذَّهابِ

وَجُمْجُمَةُ الجُلَندِي‌ وَ هُوَ عَظمٌ رَميمٌ جاوَبَتْكَ عَنِ الخِطَابِ [83]

«اي‌ أميرالمؤمنين‌! آيا تو آن‌ دست‌ را پس‌ از آنكه‌ بريده‌ شده‌ بود، آشكارا و در محضر عام‌،برنگردانيدي‌؟! و بر دست‌ صاحبش‌ متّصل‌ نكردي‌؟! همچنانكه‌ آن‌ چشم‌ را پس‌ از آنكه‌ از بين‌ رفته‌ بود، برگردانيدي‌؟ و جمجمة‌ سر جُلَندي‌ در حالتي‌ كه‌ استخوان‌ پوسيده‌اي‌ بود، چون‌ او را مخاطب‌ كردي‌، در جواب‌ خطاب‌ تو پاسخ‌ نداد»؟!

و در كتاب‌ ابن‌ بابويه‌ و أبوالقاسم‌ بُستي‌ و قاضي‌ أبوعمرو بن‌ أحمد از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ و از انس‌ بن‌ مالك‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: «جماعتي‌ از عليّ بن‌ أبيطالب‌ نزد عمر بَدي‌ مي‌گفتند و او را كوچك‌ مي‌شمردند. سلمان‌ گفت‌: اي‌ عمر به‌ ياد داري‌ آن‌ روزي‌ را كه‌ من‌ و تو و أبوبكر و أبوذر نزد رسول‌ خدا بوديم‌ حضرت‌ يك‌ شمله‌اي‌ براي‌ ما روي‌ زمين‌ بگسترد و هر كدام‌ از ما چهار نفر را در يك‌ گوشة‌ آن‌ بنشاند و دست‌ علي‌ را گرفت‌ و او را در وسط‌ شمله‌ بنشاند، سپس‌ فرمود: اي‌ أبوبكر برخيز و به‌ علي‌ به‌ لقب‌ أميرالمؤمنين‌ سلام‌ كن‌ و به‌ عنوان‌ خليفة‌ المسلمين‌ سلام‌ كن‌، و بعداً به‌ هر يك‌ از سه‌ نفر ديگر چنين‌ فرمود، و سپس‌ فرمود: اي‌ علي‌ برخيز و بر اين‌ نور يعني‌ خورشيد سلام‌ كن‌. أميرالمؤمنين‌ برخاست‌ و گفت‌: درود بر تو اي‌ آيت‌ نوراني‌ و نور دهندة‌ خدا. قرص‌ خورشيد جواب‌ سلام‌علي‌ را داد و بلرزيد و بگفت‌: و بر تو سلام‌ باد. و سپس‌ رسول‌ خدا فرمود: اللهُمَّ إنَّكَ أعْطَيْتَ لاخِي‌ سُلَيْمانَ صَفِيَّكَ مُلْكاً وَ ريحاً «غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَواحُهَا شَهْرٌ».[84] اللهُمَّ أرسِلْ تِلكَ لِتَحْمِلَهُمْ إلي‌ أصحابِ الكَهْفِ.

«بار پروردگارا تو به‌ برادر من‌ سليمان‌ صَفيّ و برگزيدة‌ و برگزيدة‌ خود قدرت‌ و ملكي‌ دادي‌ و باد را مسخّر او نمودي‌ كه‌ بساط‌ او را در صبحگاه‌ به‌ اندازة‌ مسافت‌ يك‌ ماه‌ راه‌ برد و عصر يك‌ ماه‌، خدايا آن‌ باد را بفرست‌ تا اينها را به‌ سوي‌ اصحاب‌ كهف‌ حركت‌ دهد».

أميرالمؤمنين‌ گفتند: اي‌ باد ما را حركت‌ بده‌. پس‌ ما خود را در روي‌ هوا ديديم‌ و سير مي‌كرديم‌ تا آنكه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود: اي‌ باد ما را زمين‌ بگذار. باد ما را در دهانة‌ كهف‌ (غار اصحاب‌ كهف‌) زمين‌ گذارد و هر يك‌ از ما برخاستيم‌ و بر اصحاب‌ كهف‌ سلام‌ كرديم‌ و أبداً جواب‌ ما را ندادند. أميرالمؤمنين‌ ايستاد و گفت‌: السَّلاَمُ عَلَيكُم‌ أهلَ الكَهف‌ و ما شنيدم‌ كه‌ جواب‌ دادند: وَ عَلَيكَ السَّلاَمُ يا وَصِي مُحَمَّدٍ و سپس‌ گفتند: ما در اينجا از زمان‌ دقيانوس‌ محبوس‌ هستيم‌. حضرت‌ فرمود: چرا شما جواب‌ سلام‌ اين‌ جماعت‌ را نداديد؟ گفتند: ما مردمي‌ هستيم‌ كه‌ جواب‌ سخن‌ كسي‌ را نمي‌گوئيم‌ مگر آنكه‌ پيغمبر باشد يا وصيّ پيغمبر. و تو وصيّ خاتم‌ النبيّين‌ و خليفة‌ رسول‌ ربّ العالمين‌ هستي‌. سپس‌ أميرالمؤمنين‌ به‌ ما فرمود كه‌: هر كس‌ در جاي‌ خود روي‌ شمله‌ بنشيند، ما نشستيم‌ و فرمود: اي‌ باد ما را بردار. ما خود را بر فراز هوا ديديم‌ و همينطور سير مي‌كرديم‌ تا آنجا كه‌ فرمود: اي‌ باد ما را بر زمين‌ بگذار. باد ما را بر زمين‌ گذارد و آن‌ حضرت‌ با پاي‌ خود به‌ زمين‌ زد، چشمة‌ ابي‌ بجوشيد و خود وضو گرفت‌ و ما وضوء گرفتيم‌ و حضرت‌ فرمود: نماز را يا مقداري‌ از آن‌ را خواهيم‌ رسيد و به‌ پيغمبر اقتدا خواهيم‌ نمود، و سپس‌ فرمود: اي‌ باد ما را بردار و ما سير كرديم‌ و فرمود: زمين‌ بگذار، و ما خود را در مسجد رسول‌ خدا ديديم‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ يك‌ ركعت‌ از نماز صبح‌ را خوانده‌ بودند. انس‌ بن‌ مالك‌ گويد: حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ بر فراز منبر مسجد كوفه‌ اين‌ داستان‌ را براي‌ مردم‌ نقل‌ كردند و سپس‌ از من‌ شهادت‌ خواستند و من‌ در اداي‌ شهادت‌ كوتاهي‌ كردم‌ حضرت‌ فرمود: اگر كتمان‌ تو از روي‌ كوتاهي‌ و امتناع‌ است‌ بعد از آن‌ سفارشهائي‌ كه‌ رسول‌ خدا به‌ تو نموده‌ است‌ خداوند در بدن‌ تو پيسي‌ و در شكم‌ تو سوزندگي‌ و در چشم‌ تو كوري‌ پديد خواهد آورد. انس‌ مي‌گويد: از جاي‌ خود برنخاستم‌ الاّ آنكه‌ بدن‌ خود را پيس‌ و چشم‌ خود را كور ديدم‌. و ديگر انس‌ در ماه‌ رمضان‌ و غير رمضان‌ قدرت‌ روزه‌ را نداشت‌. و آن‌ بساط‌ را كه‌ أميرالمؤمنين‌ بر روي‌ ان‌ نشستند اهل‌ هربوق‌ هديه‌ داده‌ بودند، و كهف‌ در بلاد روم‌ در موضعي‌ است‌ كه‌ آن‌ را اركدي‌ گويند و در ملك‌ باهتدت‌ بوده‌ و امروز اسم‌ باغ‌ و ملكي‌ است‌. و در خبري‌ وارد است‌ كه‌ آن‌ شمله‌ و كساء را خُطَيّ بن‌ اشرف‌ برادر كعب‌ براي‌ حضرت‌ هديه‌ آورده‌ بود و چون‌ معجزات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ را ديد، اسلام‌ آورده‌ و پيغمبر او را محمّد نام‌ گذاردند»[85]

خطيب‌ منيح‌ گويد:

وَ مَن‌ حَمَلَتْهُ ريحُ اللهِ حَتَّي‌ أتَي‌ أهْلَ الرَّقيمِ الرَّافِدينا

وَ مَنْ نَادَي‌ بِأهلِ الكَهْفِ حَتَّي‌ أَقَرُّوا بِالوِلاَيَةِ مُفَرحينا [86]

«علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌: باد به‌ امر او خدا او را حمل‌ كرده‌؛ تا بر اصحاب‌ رقيم‌ كه‌ آنان‌ قائم‌ مقام‌ پادشاه‌ بودند؛ وارد شد. و علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ اصحاب‌ كهف‌ ندا كرد، تا اينكه‌ آنها از روي‌ مسرّت‌ و خوشحالي‌، به‌ ولايت‌ او اقرار كردند».

عوني‌ گويد:

عَلِيُّ كَليمُ القَوْمِ فِي‌ الكَهْفِ فَاعْلما وَ قَدْ صَمَّ مِن‌ شَيْخا كُما الصَّديان‌ [87]

«علي‌ سخنگوي‌ با اصحاب‌ كهف‌ است‌، در كهف‌؛ و تو اين‌ داستان‌ را خوب‌ بدان‌! در حالي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ دو شيخ‌ شما راه‌ گوش‌ براي‌ شنيدن‌ بازگشت‌ صدا بسته‌ شده‌ بود؛ كنايه‌ از آنكه‌ آنها مرده‌ بودند؛ و هلاك‌ شده‌ بودند».

و نيز عوني‌ گويد:

وَ مَن‌ حَمَلْتُه‌ الرِّيحُ فَوقَ بَساطِهِ فَاسْمَعَ أهلَ الكَهْف حينَ تَكلَّماً [88]

«علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ باد او را بر فراز بساطي‌ كه‌ داشت‌ حمل‌ كرد؛ و چون‌ با اهل‌ كهف‌ به‌ سخن‌ پرداخت‌، آنها را از گفتار خود شنوا كرد».

حميري‌ گويد:

لَهُ البَساطُ إذ سَري‌ وَفِتيَةً الكَهْفِ دَعا

فَما أجابُوا في‌ النِّدآء سِوَي الوَصِيِّ المُرْتَضي‌[89]

«از براي‌ علي‌، بساط‌ و فرشي‌ بود كه‌ بر روي‌ آن‌ مي‌نشست‌ و حركت‌ مي‌كرد (چون‌ حضرت‌ سليمان‌)، و علي‌ اصحاب‌ كهف‌ را صدا زد و با آنان‌ به‌ سخن‌ گفتن‌ پرداخت‌.

و آنان‌ پاسخ‌ هيچكس‌ را ندادند مگر پاسخ‌ علي‌ وصيّ رسول‌ الله‌ را».

و نيز حميري‌ گويد:

سَلْ فِتيَةَ الكَهْفِ الَّذينَ أتاهُمُ فَأيقَظَ فِي‌ رَدِّ السَّلاَمِ مَنامَها [90]

«تو از جوانمردان‌ اهل‌ كهف‌ بپرس‌، كه‌ علي‌ به‌ نزد آنان‌ آمد؛ و به‌ آنان‌ سلام‌ كرد؛ و در ردّ سلام‌، خواب‌ آنان‌ را شكست‌؛ و همه‌ را بيدار كرد».

و برقي‌ گويد:

حَتَّي‌ إذا يَس‌ءوا جَوابَ سَلاَمِهِم‌ قامَ الوَصِيُّ إلَيْهِمْ ابداءا

قالَ السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ مِن‌ فِتيَةٍ عَبَدُوا الالَهَ وَ تَابَعُوا السَّناءا

قَالُوا عَلَيْكَ مِنَ الاءلَهِ تَحِيَّةٌ تُهْدَي‌ إلَيْكَ وَ رَحْمَةٌ وَ ضِياءا

إنّا مُنِعنا أن‌ نُكَلِّم‌ هَاتِفاً إلاّ تَبياً كانَ أوْ مُوصاءآ [91]

«چون‌ قوم‌ بر اصحاب‌ كهف‌ سلام‌ كردند؛ و از پاسخ‌ نااميد شدند؛ علي‌ وصيّ، به‌ سوي‌ اصحاب‌ كهف‌ برخاست‌ و ابداء سمم‌ بدينگونه‌ كرد، سلام‌ خدا بر شما باد، كه‌ جوانمرداني‌ هستيد كه‌ خداوند را پرستيديد! و به‌ دنبال‌ نور و سَناء رفتيد!

آنها در پاسخ‌ گفتند: از جانب‌ خداوند براي‌ تو تحيّتي‌ بوده‌ باشد، كه‌ رحمت‌ و روشني‌ را با خود هديه‌ آورد.

ما اجازه‌ نداريم‌ كه‌ با هيچكس‌ سخن‌ بگوئيم‌؛ و پاسخ‌ كسي‌ را بدهيم‌؛ مگر آنكه‌ پيغمبر و يا وصيّ از جانب‌ پيغمبر بوده‌ باشد.»

و ابن‌ اطيس‌ گويد:

وَ طارِقُ البابِ عَلَي‌ كَهْفِهِم‌ فِي‌ الخَبَرِ المَشهُورِ عَن‌ جَابِر[92]

«علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ در كهف‌ را زد؛ و با اهل‌ آن‌ به‌ سخن‌ پرداخت‌؛ چنانكه‌ در خبر مشهور از جابربن‌ عبدالله‌ انصاري‌ آمده‌ است‌».

و ابن‌ العضد گويد:

مَن‌ كَلَّمَ الفِتيَةَ فِي‌ الكَهْفِ وَ لَمْ يُكَلِّمُوا حَقّاً سِواهُ إذ دَعا [93]

«علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ با جوانمردان‌ كهف‌ سخن‌ گفته‌ است‌، و آنان‌ با هيچكس‌ در وقت‌ تكلّم‌ و صدا كردن‌، هرگز سخني‌ نگفته‌اند
ابوالفتح‌ گويد:

وَ فِي‌ الكَهْفِ مَنقَبَةٌ حُسْنُها عَلَي‌ الرَّغْمِ مِن‌ مَعْطَسِ الادْلَم‌

غَداةً يُسَلِّمُ فِي‌ صَحْبِهِمْ سَلامَ الصُّحاةِ عَلَي‌ النوَّمِ

فَنادَوْهُ أجْمَعْ عَلَيْكَ السَّلاَم ُ فَذَاكَ عَظِيمٌ لِمُسْتَعْظِمُ [94]

«و در كهف‌ براي‌ أميرالمؤمنين‌ منقبتي‌ است‌، كه‌ حُسن‌ و نيكوئي‌ آن‌ منقبت‌، موجب‌ ترغيم‌ و به‌ خاك‌ ماليدن‌ بيني‌ آن‌ شخص‌ سياه‌ چهره‌ است‌، (يعني‌ بيني‌ او را به‌ خاك‌ مي‌مالد).

صبحگاهان‌ كه‌ علي‌ در جماعت‌ اصحاب‌ كهف‌ سلام‌ كرد؛ سلام‌ شخص‌ هشيار و بيداري‌ كه‌ بر شخص‌ خواب‌ سلام‌ كند، همگي‌ به‌ أجمعهم‌ ندا در دادند كه‌: سلام‌ بر تو باد. و اين‌ منقبت‌ براي‌ كسي‌ كه‌ آن‌ را بزرگ‌ شمارد، منقبت‌ عظيمي‌ است‌».

از سلمانِ شلقان‌ شلقان‌ قريه‌اي‌ است‌ در مصر و شايد ذكر شلقان‌ بعد از سلمان‌ براي‌ آن‌ باشد كه‌ از سلمان‌ فارسي‌ تميز داده‌ شود چون‌ سلمان‌ شلقان‌ از اصحاب‌ حضرت‌ صادق‌ و از روات‌ آن‌ حضرت‌ است‌. روايت‌ است‌ كه‌ گويد: از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود: «أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ اقوام‌ مادري‌ (خُوؤله‌) در بني‌ مخزوم‌ داشتند. جواني‌ از آنها نزد حضرت‌ آمد و عرض‌ كرد: اي‌ دائي‌ جانِ من‌ برادر من‌ كه‌ با من‌ از مادر متولّد شده‌ بود مرده‌ است‌ و من‌ در فراق‌ او به‌ شدّت‌ محزونم‌. حضرت‌ فرمود: ميل‌ داري‌ او را ببيني‌؟ گفت‌: بله‌. حضرت‌ فرمود: قبر او را به‌ من‌ نشان‌ بده‌. حضرت‌ برخاست‌ و رداي‌ رسول‌ خدا را كه‌ در آن‌ دعا مستجاب‌ مي‌شد بر سر و روي‌ خود بست‌، چون‌ به‌ قبر رسيديم‌ با پاي‌ خود به‌ قبر زد، برادرم‌ از قبر برخاست‌ و مي‌گفت‌: وميكا به‌ زبان‌ عجمي‌. حضرت‌ فرمود: مگر تو عرب‌ نيستي‌ و با زبان‌ عرب‌ نمردي‌، چگونه‌ چنين‌ سخن‌ مي‌گوئي‌؟ عرض‌ كرد: بلي‌ و ليكن‌ بر سنّت‌ فلان‌ فلان‌ مُرديم‌ و زبانهاي‌ ما را خدا تغيير داد».[95]

حميري‌ گويد:

فَقَالَ لَهُ فَرْمانُ: عِيسَي‌ بنُ مَريم‌[96] بِزعْمِكَ يُحيي‌ كُلَّ مَيْتٍ وَ مُقْبَرٍ

فَمَ الَّذي‌ اُعطيتَ؟ قالَ مُحَمَّدٌ لِمِثْلِ الَّذي‌ اُعطِيهُ إن‌ شِئتَ فَانظُر

إلي‌ مِثْلِ مَا اُعطي‌ فَقالُوا لِكُفْرِهِم ‌ ألا اَرنا ما قُلْتَ غَيْرَ مُعَذَّرِ

فَقالَ رَسُولُ اللهِ قُمْ لِوَصِيَّةٍ فَقامَ وَ قِدْمَا كانَ غَيْرَ مُقَصِّر

وَ رَدّاهُ بِالمَنجابِ وَاللهُ خَصَّهُ وَ قَالَ اتْبَعُوهُ بِالدُّعاءِ المُبَرَّرِ

فَلَمَّا أتَي‌ ظَهْرَ الْبَقِيعِ دَعا فَرَجَّتْ قُبُورٌ بِالوَري‌ لَمْ تَغَيَّر

فَقَالوا لَهُ: يَا وَارِثَ الْعِلْمِ اعفِنا بِهِ وَ مُنَّ عَلَيْنا بِالرِّضَا مِنْكَ وَاغْفِر[97]

. 1 ـ پس‌ فرمان‌ به‌ رسول‌ الله‌ گفت‌: در گمان‌ و پندار تو اين‌ است‌ كه‌ عيسي‌ پسر مريم‌، هر مردة‌ تازه‌، و هر مردة‌ در گور گذاشته‌ شده‌ را زنده‌ مي‌كرد.

2 ـ پس‌ بگو ببينم‌: به‌ تو چه‌ داده‌ شده‌ است‌؟ محمّد گفت‌: به‌ مثل‌ آنچه‌ كه‌ به‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ داده‌ شده‌ است‌؛ اگر مي‌خواهي‌، نگاه‌ كن‌.

3 ـ همگي‌ از روي‌ عناد و كفرشان‌ گفتند: بدون‌ هيچ‌ عذري‌، اينك‌ آنچه‌ را كه‌ گفتي‌، بما نشان‌ بده‌.

4 ـ رسول‌ خدا به‌ وصيّ خود گفت‌: برخيز، و او برخاست‌؛ و وصيّ او از قديم‌ الايّام‌ مطيع‌ بود؛ و در اطاعت‌ اوامر او كوتاهي‌ نمي‌كرد.

5 ـ رسول‌ خدا و أميرالمؤمنين‌: فَرمان‌ را براي‌ كشف‌ حقيقت‌، ارجاع‌ دادند؛ و خداوند علي‌ را اختصاص‌ به‌ چنين‌ مزيّتي‌ و فضيلتي‌ داده‌ است‌؛ و پيامبر فرمود: به‌ دنبال‌ علي‌ برويد! چون‌ او دعاي‌ خالص‌ و مستجابي‌ مي‌نمايد.

6 ـ چون‌ علي‌ عليه‌السّلام‌ به‌ زمين‌ بقيع‌ آمد، در آنجا دست‌ به‌ دعا برداشت‌؛ كه‌ ناگهان‌ قبرهائي‌ از افرادي‌ كه‌ آن‌ قبرها هيچ‌ تغييري‌ نكرده‌ بود، همگي‌ به‌ لرزه‌ و تكان‌ در آمد.

7 ـ (و نزديك‌ بود كه‌ شكافته‌ گردد و صاحبانش‌ سر از قبرها برآورند) كه‌ آن‌ جمعيّت‌ معاند و كافر به‌ علي‌ گفتند: اي‌ وارث‌ علوم‌ پيامبران‌! از ما در گذر! و منّت‌ گذار بر ما به‌ گذشت‌ و رضايت‌ از ما! و ما را مورد غفران‌ و آمرزش‌ خود قرار ده‌!

و سپس‌ ابن‌ شهرآشوب‌ گويد: شفا دادن‌ مريض‌ها و زنده‌ كردن‌ مردگان‌ به‌ دست‌ پيغمبران‌ و اوصياي‌ آنان‌ از فعل‌ خدا بوده‌ است‌. حضرت‌ عيسي‌ گفت‌: وَ اُبِرِيُّ الاْكْمَهَ وَ الاْبْرَصَ وَ أُحْيِي‌ الْمَوتَي‌ بِإِذْنِ اللَهِ.[98] و قوله‌ تعالي‌: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي‌... وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي‌ بِإِذْنِي‌.[99]. وَ قَالَ إبراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي‌ كَيْفَ تُحْيي‌ الْمَوْتَي‌ قَالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِنُ قَالَ بَلَي‌ وَ لَكِن‌ لِيَطْمَنَّ قَلْبِي‌ قَالَ فَخُدْ أَرْبِعَةً مِنَ الطَّيْرِ ـ الا´يات‌[100]. وَ قَالَ فِي‌ عُزَيْرَ أوْ اِرميا: أوْ كَالَّذِي‌ مَرَّ عَلَي‌ قَرْيَةٍ ـ إلي‌ قوله‌: قديرٌ [101]. وَ كَذَلِكَ فِي‌ قِصَّةِ بني‌ اسرائيل‌: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ. [102]

محمّد بن‌ ثابت‌ با اسناد خود از ابن‌ مسعود و فكلي‌ مفسّر با اسناد خود از محمّد بن‌ حنفيّه‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: «در شب‌ بدر در بيابان‌ بدر حضرت‌ رسول‌ آب‌ خواستند اصحاب‌ همه‌ از جواب‌ ساكت‌ شدند، حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ مشك‌ را برداشت‌ و در آن‌ شب‌ تار روانه‌ شد تا به‌ چاه‌ رسيد و خود در اندرون‌ چاه‌ رفت‌، مشك‌ را پر نموده‌ و به‌ دوش‌ گرفت‌ و بالا آورد، همين‌ كه‌ مشك‌ را برداشت‌ كه‌ روانه‌ شود ناگهان‌ تندبادي‌ وزيد به‌ طوري‌ كه‌ آبها را ريخت‌. حضرت‌ دو مرتبه‌ به‌ درون‌ چاه‌ رفته‌ مشك‌ را آب‌ نموده‌ و بالا آورد و چون‌ خواست‌ آنرا بياورد باد تندي‌ وزيد و همة‌ آبها را به‌ زمين‌ ريخت‌. و همچنين‌ براي‌ مرتبة‌ سوّم‌ مشك‌ را از چاه‌ پر كرد و بيورن‌ آورد و باد شديد همة‌ آنها را ريخت‌. حضرت‌ براي‌ مرتبه‌ چهارم‌ به‌ درون‌ چاه‌ رفت‌ و آب‌ را آورده‌ و در اين‌ مرتبه‌ بادي‌ نيامد مشك‌ را برداشت‌ و به‌ محضر رسول‌ خدا آورد، حضرت‌ فرمود: يا علي‌ چرا دير آمدي‌؟ أميرالمؤمنين‌ داستان‌ بادهاي‌ شديد را بيان‌ كرد. رسول‌ خدا فرمود: امّا باد اوّل‌ جبرائيل‌ بود با هزار ملك‌ آمدند و بر تو سلام‌ كردند. و امّا باد دوّم‌ ميكائيل‌ بود با هزار مَلك‌ بر تو سلام‌ كردند، و امّا باد سوّم‌ اسرافيل‌ بود با هزار مَلك‌ بر تو سلام‌ كردند. و در روايتي‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ آنها براي‌ حفظ‌ تو آمده‌ بودند».

و عبدالرّحمن‌ بن‌ صالح‌ با اسناد خود از ليث‌ روايت‌ كرده‌ كه‌ او مي‌گفت‌: «براي‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ در يك‌ شب‌ سه‌ هزار و سه‌ منقبت‌ بود و اين‌ خبر را حديث‌ مي‌كرد».[103]

سيّد حميري‌ گويد:

اُقسِمُ بِاللهِ و آلائِهِ وَالمَرْءُ عَمّا قالَ مَسئولُ

إنَّ عَلِيَّ بنَ أبيطالِب‌ عَلَي‌ التُّقي‌ وَالبِرَّ مَجْبُول‌

كانَ إذا الحَرْبُ مَرَتها القَنا وَاحجَمَت‌ عَنْها البَهاليلُ

يَمشي‌ إلي‌ القِرْنِ وَ في‌ كَفِّهِ أبيَضُ ماضِي‌ الحَدِّ مَصقذولُ

مَشَيَ العَقَرْنا بَيْنَ أشبالِهِ أبرَزَهُ لِلقَنَصِ الغِيلُ

ذَاكَ الَّذي‌ سَلَّمَ في‌ لَيلَةٍ عَلَيْهِ ميكالُ وَ جِبريلُ

ميكالُ في‌ ألفٍ وَ جبريلُ في‌ ألفٍ وَ يَتلوُهُمْ سِرافيلُ

لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَداً اُنزِلُوا كَأنَّهُم‌ طَيْراً أبابيلُ [104]

1 ـ سوگند به‌ خداوند و به‌ نعمت‌هاي‌ او، در حالي‌ كه‌ انسان‌ در مقابل‌ گفتارش‌ مسئول‌ است‌؛ كه‌:

2 ـ حقّاً عليّ بن‌ أبيطالب‌ طينتش‌ با تقوي‌ و نيكي‌ سرشته‌ بود.

3 ـ چون‌ آتش‌ جنگ‌ چنان‌ افروخته‌ مي‌شد كه‌ خلايق‌، جنگ‌ را رها مي‌كردند و خالي‌ مي‌گذاردند؛ و مردان‌ جنگجو و رزم‌ آزما و بزرگان‌ قوم‌ از آن‌ اعراض‌ مي‌نمودند.

4 ـ او به‌ سوي‌ اقران‌ و همطرازان‌ خود مي‌رفت‌؛ و در دستش‌ شمشير برّان‌ صيقل‌ زده‌ بود.

5 ـ او همچون‌ شير شرزه‌ در ميان‌ شير بچگان‌ خود حركت‌ مي‌كرد كه‌ آن‌ شير را طمع‌ صيد از ميان‌ درختان‌ سر به‌ هم‌ آورده‌ و به‌ هم‌ پيچيده‌ و از ميان‌ نيزارها خارج‌ كرده‌ و ظاهر ساخته‌ است‌.

6 ـ علي‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ در يك‌ شب‌ بر او ميكائيل‌ و جبرائيل‌ سلام‌ كردند.

7 ـ ميكائيل‌ با هزار فرشته‌، و جبرائيل‌ با هزار فرشته‌، و به‌ دنبال‌ آن‌ اسرافيل‌ با هزار فرشته‌ همگي‌ سلام‌ كردند.

8 ـ و اين‌ فرشتگان‌ همچون‌ پرندگان‌ ابابيل‌ در شب‌ بدر از آسمان‌ به‌ عنوان‌ كمك‌ و مدد فرود آمدند.

و نيز حِميَري‌ گويد:

وَ سَلَّمَ جِيريلُ وَ مِيكالُ لَيْلَةً عَلَيْهِ وَ حَيّاهُ سرافيلُ مُعْرِباً

أحاطوا بِهِ في‌ رَدْءهِ جاءَ يَستَقي‌ وَ كانَ علي‌ ألفٍ بِها قَدْ تَحَزَّبا[105]

ثَلاَثَةُ آلافٍ مَلائكَ سَلَّمُوا عَلَيْهِ فَأدناهُمْ وَ حَيّا وَ رَحَّبا[106]

1 ـ در يك‌ شب‌ جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و اسرافيل‌ بر علي‌ سلام‌ كردند؛ و با كلام‌ روشن‌ و فصيح‌ تحيّت‌ گفتند.

2 ـ براي‌ محافظت‌ علي‌ كه‌ رفته‌ بود آب‌ بياورد، او را احاطه‌ كردند؛ و هر يك‌ از آنان‌ با هزار فرشته‌ كه‌ جزء حزب‌ و دستة‌ او بودند، آمده‌ بودند.

3 ـ سه‌ هزار فرشته‌ بر او سلام‌ كردند؛ و علي‌ آنها را به‌ خود نزديك‌ كرد، و به‌ آنها تحيّت‌ گفت‌ و درود فرستاد.

و محبّ الدين‌ طبري‌[107]. از «مناقب‌ احمد» روايت‌ كرده‌ و قندوزي‌ شافعي‌ [108]

از «مسند» احمد حنبل‌ آورده‌ است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ فرمود: لَمَّا كانَت‌ لَيْلَةٌ في‌ بَدْرٍ ( و در عبارت‌ طبري‌: لَيْلَةُ يَوْمِ بَدْرٍ) قال‌ رسولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وَسلَّم‌: مَن‌ يَسْتَسقي‌ لَنا مِنَ الماء؟ فَما أجابَ النّاسُ ( و در لفظ‌ طبري‌: فَأحْجَمَ النّاسُ) فَقَالَ عَلِيٌ: اَنا يا رسولَ اللهِ، فَاخْتَضَنَ قِرْبَة‌ ثُمَّ أتَي‌ بِئراً بَعيدَةَ القَعْرِ مُظْلِمَةً فَانّحَدَرَ فيها، فَأوحَي‌ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ إلي‌ جَبرائيلَ وَ ميكائِيلَ وَ إسرافِيلَ تأهَّبُوا لِنصْرِ مُحَمَّدٍ وَ حِزْبِهِ، فَهَبَطوا مِنَ السَّماءِ (و در لفظ‌ طبري‌: لَهُمْ لَغُطْ يَذْعَرُمَنْ سَمِعَه‌) فَلَمّا حاذُوا البئرَ سَلَّموا عَلي‌ عَلِيٍّ مِنْ عِند رَبِّهِمْ (و در لفظ‌ طبري‌: سَلَّموا عَلَيْهِ مِنْ عِنْدِ آخِرِهِمْ إكراماً وَ تَبْجيلاً). «در سرزمين‌ بدر در آن‌ شبي‌ كه‌ فرداي‌ آنجنگ‌ بين‌ كفّار قريش‌ و مسلمانان‌ واقع‌ شد حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفتند: كيست‌ كه‌ براي‌ ما آب‌ بياورد؟ همه‌ اصحاب‌ ترسيدند و به‌ عقب‌ كشيده‌ جواب‌ رسول‌ خدا را ندادند. أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ برخاست‌ و مشك‌ را بدوش‌ گرفت‌ و آمد سرچاهي‌ تاريك‌ و بسيار گود و عميق‌ و در چاه‌ پائين‌ رفت‌. خداوند به‌ جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و اسرافيل‌ وحي‌ فرستاد: خود را آماده‌ كنيد براي‌ ياري‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و ياران‌ او. ملائكه‌ از آسمان‌ پائين‌ آمدند و صداي‌ عجيبي‌ مي‌نمودند كه‌ هر كس‌ مي‌شنيد مي‌ترسيد. چون‌ به‌ محاذات‌ چاه‌ رسيدند همگي‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ سلام‌ كردند از روي‌ اكرام‌ و احترام‌ و بزرگداشت‌ شأن‌ آن‌ حضرت‌».

و از «جمع‌ الفوائد» نقل‌ است‌: قالَ عَلِيُّ عليه‌السّلام‌: كُنتُ علي‌ قَليبِ بَدْرٍ أميحُ وَ أمنَحُ مِنهُ ماءً جاءتْ ريحٌ شديدَةٌ ثمَّ جاءت‌ ريحٌ شديدَةٌ ثمّ جاءت‌ ريحٌ شديدَةٌ فكانَتِ الاولي‌ ميكائيلَ و الثانيَّةُ إسرافيلَ وَ الثالِثَةُ جَبرائيل‌ مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُم‌ ألفٌ مِنَ المَلائِكَةِ فَسَلَّمُوا عَلَيَّ. لا حمد و الموصلي‌.[109] صاحب‌ «جمع‌ الفوائد» نقل‌ كرده‌ است‌: از احمد حنبل‌ و موصلي‌ كه‌ «اميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ فرمود: من‌ در آن‌ شب‌ تار در چاه‌ تاريك‌ فرو رفته‌ تا براي‌ رسول‌ خدا آب‌ بياورم‌، مشك‌ را پر نموده‌ و به‌ بالاي‌ چاه‌ آمدم‌ كه‌ ناگهان‌ تند بادي‌ وزيد و تند بادي‌ ديگر و براي‌ بار سوّم‌ تندبادي‌ ديگر بوزيد. باد اوّل‌ ميكائيل‌ بود، و باد دوّم‌ اسرافيل‌، و باد سوّم‌ جبرائيل‌، و با هر يك‌ از آنان‌ هزار فرشتة‌ آسماني‌ بود و همة‌ آنها بر من‌ سلام‌ كردند».

و شاعر در اين‌ باب‌ گفته‌ است‌:

أانِي‌ الَّذي‌ سَلَّمَ عَلَيْهِ جَبرائيلُ في‌ لَيْلَةِ بَدْرٍ وَ مِيكائِيلُ وَ اسرافِيلُ.[110]..

و از كتاب‌ «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ به‌ سند خود از اعمش‌ از سالم‌ بن‌ أبي‌ جَعد از أبوذر غفاري‌ روايت‌ است‌ كه‌: إنَّ عَلِيًّا قالَ لاَصحابِ الشُّوري‌: هَل‌ فيكُم‌ مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ فِي‌ سَاعَةٍ وَاحِدةٍ ثَلاثَةُ آلافٍ مِنَ الملائِكَةِ وَ فِيهِم‌ جَبرائيلُ وَ مِيكائيلُ وَ اسرافِيلُ لَيْلَةً في‌ قَليب‌ بَدْرٍ مِثلي‌ لَمّا جِئتُ بِالماءِ إلي‌ رَسُولِ الله‌ صَلَّي‌ الله‌ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ؟ قَالُوا: لاَ. نقله‌ أيضاً ابن‌ مسعود. [111]

أبوذر غفاري‌ گويد كه‌: «أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ به‌ افراد مجلس‌ شوري‌ بعد از مردن‌ عمر گفتند: آيا در ميان‌ شما غير از من‌ كسي‌ هست‌ كه‌ در يك‌ ساعت‌ سه‌ هزار فرشته‌ بر او سلام‌ كرده‌ باشد، و در ميان‌ آنها جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و اسرافيل‌ بوده‌ در شب‌، كنار چاه‌ بدر در وقتي‌ كه‌ رفته‌ بودم‌ آب‌ براي‌ رسول‌ خدا آورم‌؟ همه‌ گفتند: نه‌».

و در كتاب‌ «اصابه‌» وارد است‌ از «فائد» غلام‌ عبدالله‌ بن‌ سلام‌ كه‌ گفت‌: در غزوة‌ حديبيّه‌ حضرت‌ رسول‌ خدا در جُحفه‌ فرود آمد و آب‌ نبود، سعد بن‌ أبي‌ وقّاص‌ را براي‌ آب‌ فرستادند. برگشت‌ و عذر خواست‌ كه‌ آب‌ نبود، و عليّ بن‌ أبيطالب‌ را فرستادند با يك‌ مشك‌ پر از آب‌ برگشت‌.[112]. و نيز براي‌ أميرالمؤمنين‌ معجزة‌ شكافته‌ شدن‌ سنگ‌ مانند شكافته‌ شدن‌ سنگ‌ به‌ دست‌ حضرت‌ موسي‌ ظاهر شد. در راه‌ صفيّن‌ بي‌ آبي‌ بر لشگر آن‌ حضرت‌ غلبه‌ كرد، حضرت‌ دستور حفر چاه‌ دادند، چاه‌ كندند و به‌ سنگي‌ ضخيم‌ و عريض‌ رسيدند كه‌ نه‌ قدرت‌ شكافتن‌ و نه‌ قدرت‌ بيرون‌ آوردن‌ آن‌ را داشتند و همه‌ عاجز شدند، حضرت‌ تشريف‌ آورد و يك‌ ضربه‌ به‌ سنگ‌ زد، سنگ‌ قطور و ضخيم‌ كه‌ قاعدتاً با هزار ضربه‌ شكافته‌ نمي‌شد شكافت‌ و آب‌ سرد گوارا چنان‌ را زير سنگ‌ بيرون‌ آمد كه‌ تا دهانة‌ چاه‌ را گرفت‌ و جاري‌ شد، همه‌ سيراب‌ شدند، و از اين‌ معجزه‌ و تماشاي‌ اين‌ منظرة‌ عجيب‌ به‌ بهت‌ و حيرت‌ در آمدند.

خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 12 ص‌ 305 اين‌ روايت‌ را با سلسله‌ سند متّصل‌ خود از أبوسعيد عَقيصا آورده‌. او گويد: با علي‌ عليه‌السّلام‌ از انبار به‌ طرف‌ كوفه‌ مي‌رفتيم‌، تشنگي‌ بر مردم‌ غلبه‌ كرد، جماعتي‌ به‌ دنبال‌ آبي‌ كه‌ در صحرا نمايان‌ بود رفتند و جماعتي‌ به‌ طرف‌ شطّ حركت‌ كردند، من‌ با علي‌ عليه‌السّلام‌ و ساير مردم‌ مي‌آمديم‌ تا در وسط‌ صحرا رسيديم‌. مردم‌ گفتند: يا أميرالمؤمنين‌ ما از تشنگي‌ در خوف‌ هستيم‌، حضرت‌ فرمود: خدا شما را آب‌ خواهد داد. و راهبي‌ در نزديك‌ ما در ديري‌ زندگي‌ مي‌كرد، أميرالمؤمنين‌ آمدند تا در محلّ معيّني‌ و گفتند: اينجا را حفر كنيد، مردم‌ مشغول‌ حفر كردن‌ شدند و من‌ نيز از آنها بودم‌، حفر كرديم‌، مقداري‌ فرو رفتيم‌ كه‌ يك‌ سنگ‌ بزرگي‌ ظاهر شد، حضرت‌ فرمود: اين‌ سنگ‌ را درآوريد، مردم‌ كمك‌ كردند تا سنگ‌ را درآورديم‌ كه‌ ديديم‌ يك‌ چشمة‌ آب‌ سرد و گوارا ظاهر شد، همه‌ سيراب‌ شدند، چون‌ يك‌ ميل‌ راه‌ رفتيم‌ بعضي‌ از مردم‌ تشنه‌ شدند و گفتند: برگرديم‌ و از آن‌ چشمه‌ آب‌ بخوريم‌ من‌ هم‌ با آنها آمدم‌ هر چه‌ گشتيم‌ چشمه‌اي‌ نديديم‌؛ نزد آن‌ راهب‌ رفتيم‌ و گفتيم‌: چشمه‌اي‌ كه‌ اينجا بود چه‌ شد! گفت‌: كدام‌ چشمه‌؟ گفتمي‌: چشمم‌هاي‌ كه‌ ما آب‌ خورديم‌ و سيراب‌ شديم‌ و حالا هر چه‌ جستجو مي‌كنيم‌ نمي‌يابيم‌. راهب‌ گفت‌: اين‌ چشمه‌ را نمي‌تواند استخراج‌ كند مگر پيغمبر يا وصيّ پيغمبر.

علاّمة‌ اميني‌ اين‌ قضيّه‌ را در «الغدير» ج‌ 3، ص‌ 393 از كتاب‌ «صفّين‌» نصر بن‌ مزاحم‌ با مختصر اختلافي‌ آورده‌ است‌، و در آخر گويد: خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» آنرا ذكر كرده‌ است‌.

و در اين‌ واقعه‌ حميري‌ گويد:

وَ مَنْ حَمَلَتْهُ الرِّيحُ فَوْقَ سَحابِةٍ بِقُدْرَةِ رَبِّ قَدْرَ مَن‌ شَاءَ يَرْفَعُ

وَ مَرَّ بِأصحَابِ الرَّقِيمِ مُسَلِّماً فَرَدُّوا مِنَ الكَهْفِ السَّلاَمَ فَاسْمَعُوا

وَ مَنْ فَجَّرَ الصَّخْرَ الاصَمَّ لِجُنْدِهِ فَفَاضَ مَعيناً مِنْهُ لِلْقَوْمِ يَنْبَعُ

وَ مَنْ لِصَلاةِ العَصْرِ عِندَ غُرُوبِهَا تُرَدُّ لَهُ الشَّمْسُ بِيضاءُ تَلْمَعُ

فَصَلَّي‌ صَلاةَ العَصْرِ ثُمز انْثَنَت‌ لَه‌ تَسيرُ كَسيَرِ البَرْقِ وَ البَرْقُ مُسْرِعُ

فَيالائمي‌ في‌ حُبِّهِمْ كُفَّ انَّني‌ بِحُبِّ أميرالُمؤمِنِينَ لَمُولِعُ

وَ لا دِنْتُ إلاّ حُبَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لاَ شَي‌ء مِنْهُ فِي‌ القِيامَةِ أنفَعُ

إذَا العَدْلُ وَالتَّوحِيدُ كَانَا وَ حُبُّهُ بِقَلْبِي‌ فَانِّي‌ العَابِدُ المَنطَوعُ

اَنَا السَّيِّدُ القَوّالُ فِيهِمْ مَدائِحا تَمَرُّ بِقَلْبِ النَّاصِبِينَ فَتَصْدَعُ[113]

1 ـ علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ قدرت‌ پروردگار، بر روي‌ قطعة‌ ابري‌ قرار گرفت‌ و باد او را حركت‌ مي‌داد؛ به‌ قدرت‌ پروردگاري‌ كه‌ منزلت‌ هر كس‌ را كه‌ بخواهد بالا مي‌برد.

2 ـ آنگاه‌ به‌ اصحاب‌ رقيم‌ عبور و مروري‌ كرد؛ و بر آنان‌ سلام‌ كرد؛ و آنان‌ از داخل‌ كهف‌، به‌ علي‌ ردّ سلام‌ كردند؛ و سلام‌ خود را به‌ او شنواندند.

3 ـ و علي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ سنگ‌ سخت‌ را براي‌ لشگريانش‌ شكافت‌؛ و از آن‌ سنگ‌ سخت‌؛ آب‌ سرد خوشگوار جاري‌ شد، و براي‌ لشگريان‌ مي‌جوشيد.

4 ـ و براي‌ بجا آوردن‌ نماز عصر، در وقت‌ غروب‌ خورشيد، خورشيد براي‌ او برگشت‌؛ خورشيد نوراني‌ و سپيد، كه‌ نورش‌ لَمَعان‌ داشت‌.

5 ـ و چون‌ علي‌ نماز عصر را بجاي‌ آورد، خورشيد براي‌ او خم‌ شد؛ و مانند سرعت‌ برق‌ در حركت‌ آمد؛ آري‌ برق‌ داراي‌ سرعت‌ است‌.

6 ـ پس‌ اي‌ كسي‌ كه‌ مرا در محبّت‌ علي‌ ملامت‌ مي‌كني‌! دست‌ از اين‌ ملامت‌ بردار! چون‌ من‌ در محبّت‌ علي‌ بسيار پي‌گير و حريص‌ هستم‌.

7 ـ من‌ ديني‌ غير از محبّت‌ آل‌ محمّد ندارم‌! و چيزي‌ از محبّت‌ آل‌ محمّد در روز قيامت‌ نافع‌تر نيست‌.

8 ـ و چون‌ توحيد و عدل‌ خدا و محبّت‌ علي‌ در دل‌ من‌ است‌؛ پس‌ من‌ شخص‌ عابد پرهيزگار و عامل‌ به‌ آداب‌ هستم‌.

9 ـ من‌ سيّدي‌ هستم‌ كه‌ در مديحه‌ سرائي‌ آل‌ محمّد بسيار گوينده‌ام‌! و مدائحي‌ سروده‌ام‌ كه‌ چون‌ بر دل‌ دشمنان‌ و ناصبيان‌ مرور كند. آنها را مي‌شكافد، و از هم‌ مي‌پاشد.

اين‌ مطالب‌ مذكوره‌ مختصري‌ از معجزات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ بود كه‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ بيان‌ كرديم‌، و اگر بنا بشود هر يك‌ يك‌ از معجزات‌ پيغمبران‌ را در نظر بگيريم‌ و با يك‌ يك‌ از معجزات‌ آن‌ حضرت‌ تطبيق‌ كنيم‌ اين‌ خود يك‌ كتاب‌ مستقلّي‌ خواهد شد، ولي‌ فعلاً بقدر اجمال‌ به‌ دست‌ آمد كه‌ وجود مبارك‌ آن‌ حضرت‌ قادر بر جميع‌ معجزات‌ به‌ اذن‌ خداي‌ تعالي‌ بوده‌ و مانند رسول‌ خدا داراي‌ مقام‌ جامعيّتي‌ بوده‌اند كه‌ هيچ‌ يك‌ از پيغمبران‌ را ياراي‌ وصول‌ بدان‌ مقام‌ منيع‌ و ذورة‌ رفيع‌ نبوده‌ است‌.

ليكن‌ بايد دانست‌ كه‌ اين‌ صفات‌ الهي‌ و اين‌ كمالات‌ نفساني‌ و اين‌ قدرت‌ ربّاني‌، مجّاني‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ نشده‌ است‌ بلكه‌ به‌ مجازات‌ ابتلائات‌ و امتحانات‌ عجيب‌ بوده‌ است‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از پيغمبران‌ به‌ اين‌ حدّ اذيّت‌ و آزار نشدند. يكايك‌ از ابتلائات‌ پيغمبران‌ از زحمت‌ امّت‌ و شماتت‌ و استهزاء و بيرون‌ كردن‌ از شهر و كشتن‌ و فرار كردن‌ و ارتداد از آئين‌ و حبس‌ و زجر و ابتلاي‌ با جاهلان‌ امّت‌ و ووو... همه‌ و همه‌ در وجود مقدس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ جمع‌ بود لذا فرمود: مَا اُوذِيَ نَبِيُّ مِثْلَ ما اُوذيتُ «هيچ‌ پيامبري‌ بمانند من‌ اذيّت‌ نشده‌». و همه‌ به‌ مولاي‌ متقيّان‌ عليه‌السّلام‌ ارث‌ رسيد و از طفوليّت‌ تا وقتي‌ كه‌ در محراب‌ عبادت‌ فرق‌ مباركش‌ شكافت‌ آني‌ از رنج‌ و الم‌ فارغ‌ نبود، چه‌ در مكّة‌ مكرّمه‌ در دوران‌ بعثت‌ رنجهاي‌ غير قابل‌ تحمّل‌ را متحمّل‌ شد و چه‌ بعد از هجرت‌ به‌ مدينه‌ و چه‌ بعد از رحلت‌ رسول‌ خدا و دوران‌ سياه‌ و تاريك‌ بيست‌ و پنج‌ ساله‌ و چه‌ در دوران‌ حكومت‌ ظاهري‌ خود ساعتي‌ فارغ‌ نبود. اگر بر اسماعيل‌ ذبيح‌ امتحان‌ قتل‌ پيش‌ آمد و بالاخره‌ هم‌ عملي‌ نشد آن‌ حضرت‌ خود را در فراش‌ رسول‌ خدا در شب‌ هجرت‌ حاضر براي‌ آماج‌ شمشيرهاي‌ برّان‌ سران‌ طوايف‌ عرب‌ نموده‌ و هر لحظة‌ آن‌ قتلي‌ بود و شهادتي‌. اگر ابراهيم‌ خليل‌ به‌ بيست‌ و چهار امتحان‌ آزمايش‌ شد كه‌ از همه‌ مهمتر داستان‌ كشتن‌ فرزند دلبندش‌ اسماعيل‌ است‌ آن‌ حضرت‌ با علم‌ اليقين‌ از وقعة‌ اولاد فاطمه‌ و كشته‌ شدن‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ و حضرت‌ امام‌ حسين‌ و وقعة‌ كربلا مطّلع‌ بود و كراراً از اين‌ قضاياي‌ دلخراش‌ خبر مي‌داد و گريه‌ مي‌كرد ولي‌ عهدي‌ است‌ كه‌ خدا و رسول‌ خدا با او نموده‌اند و او قبول‌ نموده‌ و براي‌ احياء دين‌ خدا امضاء كرده‌ است‌، و همچنين‌ راجع‌ به‌ ساير ابتلائات‌، و بر پايه‌ و اساس‌ البَلاءُ بِقَدْرِ الوِلاء آن‌ حضرت‌ از همة‌ پيغمبران‌ مصيبتش‌ در دنيا عظيمتر و صبرش‌ بيشتر و جهادش‌ بزرگتر بود. صَلَّي‌ الله‌ عَلَيْكَ يا أَبا الحَسن‌.

أبو نعيم‌ اصفهاني‌ در «حلية‌ الاولياء» ج‌ 1، ص‌ 66 و ص‌ 67 با اسناد خود از أبوبُرزه‌ روايت‌ كرده‌ است‌: كه‌ قال‌: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ اللهَ عَهِدَ إلَيَّ عَهْداً في‌ عَلِيٍّ، فَقُلْتُ: يَا رَبِّ بَيْنَهُ لِي‌، فَقَالَ: اسْمَع‌، فَقُلْتُ: سَمِعْتُ: فَقَالَ: إنَّ عَلِيًّا رَايَةُ الهُدي‌ وَ امامُ اَولِيائِي‌ وَ نُورُ مَن‌ اطاعَني‌ وَ هُوَ الكَلِمَةُ الَّتي‌ الزَمْنُها المُتَّقِينَ؛ مَن‌ أحَبَّهُ أحَبَّني‌ وَ مَنْ أبْغَضَهُ أبْغَضَني‌، فَبَّشَّرْهُ بِذَلِكَ فَجاءَ عَلِيُّ فَبَشَّرْتُهُ فَقَالَ: يَا رَسُولُ اللهِ اَنَا عَبْدُ اللهِ وَ فِي‌ قَبْضَتِهِ فَإن‌ يُعَذِّبْني‌ وَ إن‌ يُتِمَّ لِيز الَّذي‌ بَشَّرْتَني‌ بِهِ فَاللهُ أولَي‌ بِي‌. قالَ: قُلْتُ: اللهُمَّ اجلُ قَلْبَهُ وَاجْعَلُ رَبيعَهُ الايمانَ. فَقالَ اللهُ: قَدْ فَعَلْتُ بِهِ ذَلِكَ. ثُمَّ إنَّهُ رَفَعَ اِلَيَّ أنَّهُ سَيَخُصُّهُ مِنَ البَلاءِ بِشَي‌ءٍ لَمْ يَخُصَّ بِهِ اَحَدٌ مِنْ أصحابِي‌، فَقُلْتُ: يَا رَبِّ أخِي‌ وَ صاحِبي‌! فَقَالَ: إنَّ هَذَا شَي‌ءٌ قزدْ سَبَقَ أنَّهذ مُبْتَلَيَّ وَ مُبْتَلَيَّ بِهِ.

بازگشت به فهرست

ابتلائات و امتحانات عجيب اميرالمؤمنين عليه‌السّلام
ابن‌ شهرآشوب‌ [114]در داستان‌ هجرت‌ رسول‌ خدا از مكّه‌ به‌ مدينه‌ گويد؛ و نيز مظفّر در «دلائل‌ الصدق‌[115] ذكر كرده‌ است‌ و ما آن‌ داستان‌ را به‌ عين‌ الفاظي‌ كه‌ ابن‌ شهرآشوب‌ روايت‌ كرده‌ است‌ ذكر مي‌كنيم‌، او چنين‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: حضرت‌ رسول‌ خدا به‌ أميرالمؤمنين‌ گفتند: إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي‌ أوصَي‌ إلَيَّ أن‌ أهجُرَ دارَ قَومي‌ و أنّ أنطَلِقَ الَي‌ غارِ ثَوْرٍ فَارقَدْ عَلي‌ فِراشي‌ واشْتَملِ بِبُرْدِيَ الحَضْرَميِّ وَاعلَم‌ أنَّ اللهَ يَمْتَحِنُ أولياءهُ عَلَي‌ قَدْرِ إيمانِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِن‌ دِينِهِ فَأَشَّدُّ النّاسِ بَلاءٍ الانبيَاءُ ثُمَّ الامْثَلُ فَالامْثَلُ. وَ قَدِ امْتَحَنَكَ يَا ابْنَ اُمَّ وَ امْتَحَنَني‌ بِمِثْلِ مَا امْتَحَنَ بِهِ خَلِيلَهُ إبراهِيمَ وَالذَّبِيحَ إسْمَاعِيلَ، فَصَبْراً صَبراً فَإنَّ رَحْمَتَ اللَهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. ثُمَّ ضَمَّهُ إلَي‌ صَدْرِهِ وَ أوصاهُ بِقَضاءِ دُيُونِهِ وَ إنجازِ عِداتِهِ وَ رَدَّ الوَدائِعِ إلَي‌ اَهْلِهَا ثُمَّ خَرَجَ ـ الحديث‌.

«خداوند تبارك‌ و تعالي‌ به‌ من‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ از منزل‌ اصلي‌ و وطن‌ خود هجرت‌ كنم‌ و به‌ غار ثور بروم‌، اي‌ علي‌ بر جاي‌ من‌ بخواب‌ و بُرد حَضْرَمي‌ مرا به‌ روي‌ خود بكش‌، و بدان‌ كه‌ خداوند اولياي‌ خود را به‌ اندازة‌ ايمان‌ و منزلتشان‌ در دين‌ امتحان‌ مي‌كند، و لذا بلا و مصائب‌ انبياء و پيغمبران‌ از همة‌ افراد بشر بيشتر است‌، و از انبياء گذشته‌ هر كس‌ به‌ درجة‌ انبياء نزديكتر و به‌ مقام‌ آنها قريب‌تر باشد مصائب‌ و ابتلائاتش‌ شديدتر است‌، و همچنين‌ افراد مردم‌ به‌ هر درجه‌ و مقام‌ ديني‌ و ايماني‌ كه‌ باشند طبق‌ آن‌ درجه‌ و مقام‌ بلا و امتحان‌ الهي‌ به‌ آنها خواهد رسيد. اي‌ علي‌، اي‌ فرزند مادر من‌، خدا تو را مي‌خواهد امتحان‌ كند و مرا نيز مي‌خواهد امتحان‌ كند به‌ امتحان‌ سختي‌ مانند امتحان‌ حضرت‌ ابراهيم‌ خليل‌ و اسماعيل‌ ذبيح‌ كه‌ مأمور به‌ كشتن‌ فرزندش‌ شد (تو به‌ منزلة‌ فرزند من‌ هستي‌ و بايد در فراش‌ من‌ خود را طعمة‌ شمشير چهل‌ تن‌ از شمشير زنان‌ عرب‌ قرار داده‌ و در شب‌ تاريك‌ بدن‌ خود را قطعه‌ قطعه‌ ببني‌). پس‌ بر تو باد به‌ صبر و استقامت‌، بر تو باد به‌ شكيبائي‌ و تحمّل‌، كه‌ رحمت‌ خدا به‌ نيكوكاران‌ نزديك‌ است‌. و سپس‌ رسول‌ خدا عليّ بن‌ أبيطالب‌ را در بغل‌ گرفته‌ و در آغوش‌ مهر خود كشيدند و وصيّت‌ به‌ اداي‌ ديون‌ خود نمودند و به‌ برآوردن‌ وعده‌هاي‌ خود و برگرداندن‌ امانتها به‌ دست‌ صاحبانش‌. سپس‌ از مكّه‌ خارج‌ شدند».

و از مجموع‌ مطالب‌ گفته‌ شدة‌ ما سه‌ قسمت‌ تحليل‌ و تجزيه‌ شد: اوّل‌ عظمت‌ و سعه‌ علم‌ نفساني‌ رسول‌ خدا به‌ كتاب‌ مجيد قرآن‌ كريم‌. دوّم‌ عظمت‌ و سعة‌ روحي‌ راجع‌ به‌ كتاب‌ تكوين‌ و بروز معجزات‌ و تصرّف‌ در امور و موادّ كاينات‌. و سوّم‌ عظمت‌ ابتلائات‌ و امتحانات‌.

و معلوم‌ شد كه‌ رسول‌ خدا در هر سه‌ مرحله‌ از تمام‌ انبياء و مرسلين‌ قويتر و شديدتر و عظيم‌تر بوده‌اند، و همين‌ عظمت‌ در سه‌ مرحله‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ ارث‌ رسيده‌ است‌، و لذا آن‌ حضرت‌ از همة‌ پيغمبران‌ و اوصياي‌ آنها علامتر به‌ كتاب‌ تشريع‌ و كتاب‌ تكوين‌، و در ذات‌ خدا قويتر و رسيده‌تر و فاني‌تر و به‌ بقاء حقّ عظيم‌تر و وسيع‌تر بوده‌اند. اينجاست‌ كه‌ شارح‌ معتزلي‌ ابن‌ ابي‌ الحديد پرده‌ برداشته‌ و اعتراف‌ به‌ افضليّت‌ آن‌ حضرت‌ از جميع‌ ملائكة‌ مقرّبين‌ و انبياء مرسلين‌ مي‌كند:

قَدْ قُلْتُ لِلْبَرْقِ الَّذي‌ شَقَّ الدُّجي ‌ فَكَأنَّ زَنجِيّاً هُناكَ يُجْدَعُ [116]

يَا بَرقُ إن‌ جِئتَ الغَريَّ فَقُلْ لَهُ اَتُراكَ تَعْلَمُ مَنْ بِأرضِكَ مُودَعُ

فِيكَ ابنُ عِمرانَ الْكَلِيمُ وَ بَعْدَهُ عيسَي‌ يُقَفِّيهِ وَ أحْمَدُ يَتْبَعُ

بَلْ فِيكَ جِبريلُ وَ ميكالُ واِسْـ رافيلُ وَالمَلاُ المُقَدَّسُ أجْمَعُ

بَلْ فِيكَ نُورُ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ لِذَوِي‌ الْبَصائِرِ يَسْتَشِفُّ وَ يَلْمَعُ

فِيكَ الاءمامُ المُرْتَضَي‌ فِيكَ الوَصِيُّ المُجْتَبَي‌ فِيكَ الْبَطْينُ الانزَعُ [117]

1 ـ گفتم‌ به‌ برق‌ آسمان‌ آن‌ برقي‌ كه‌ تاريكي‌ را شكافته‌؛ همچون‌ غلام‌ زنگي‌ كه‌ بيني‌ او بريده‌ شده‌ باشد.

2 ـ اي‌ برق‌ اگر بر زمين‌ نجف‌ اشرف‌ عبورت‌ افتاد به‌ آن‌ زمين‌ بگو: آيا مي‌داني‌ چه‌ كسي‌ در كام‌ تو فرو رفته‌ و به‌ امانت‌ نگاه‌ داشته‌ شده‌ است‌؟

3 ـ در تو كليم‌ خدا موسي‌ بن‌ عمران‌ فرو رفته‌ و بعد از او عيسي‌ و بدنبال‌ او احمد فرو رفته‌اند.

4 ـ بلكه‌ در تو جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و اسرافيل‌ و تمام‌ فرشتگان‌ مقدّس‌ اسماني‌ فرو رفته‌اند.

5 ـ بلكه‌ در تو نور خداوند جلّ جلاله‌ فرو رفته‌، آن‌ نور خدائي‌ كه‌ براي‌ صاحبان‌ بصيرت‌ از ماوراء خود، خدا را نشان‌ مي‌دهد و تمام‌ اسماء و صفات‌ خدا را حكايت‌ مي‌كند و دائماً آن‌ نور در لمعان‌ و درخشيدن‌ است‌.

6 ـ در تو امام‌ مرتضي‌ و وصيّ مجتبي‌ فرو رفته‌ و بَطين‌ أنزَع‌، يعني‌ انسان‌ كامل‌ پاكيزه‌ از شرك‌ و گناه‌ و مملوّ از معادن‌ خير و جواهر حقايق‌ علوم‌ فرو رفته‌ است‌.

چون‌ ابن‌ أبي‌ الحديد، معتزلي‌ است‌ و آنها ملائكه‌ را اشرف‌ از پيغمبران‌ مي‌دانند لهذا اوّل‌ مي‌گويد: موسي‌ و عيسي‌ و محمّد فرو رفته‌اند و بعد ترقّي‌ مي‌كند و مي‌گويد بلكه‌ جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و اسرافيل‌ و تمام‌ فرشتگان‌ مقدّس‌. آري‌ اين‌ است‌ مقام‌ و منزلت‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ قائم‌ مقام‌ نفس‌ محمّد و بلكه‌ در عالم‌ معني‌ و حقيقت‌ عين‌ محمّد يعني‌ ولايت‌ مطلقة‌ كبراي‌ الهيّه‌ و شاهد ناموس‌ كون‌ و شهيد بر احوال‌ پيغمبران‌ است‌.

بازگشت به فهرست

اميرالمؤمنين عليه‌السّلام وجود باقيه رسول خدا صلي الله عليه وآله است
آن‌ حضرت‌ در خطبه‌اي‌ كه‌ مردم‌ را از متابعت‌ علمائ سوء و ظاهر فريب‌ منع‌ مي‌كند و به‌ عترت‌ رسول‌ خدا گرايش‌ مي‌دهد علناً خود را وجود باقيه‌ و مبقيّة‌ رسول‌ خدا معرفي‌ مي‌كند و مي‌خواهد برساند كه‌ با وجود من‌ پيغمبر خدا نمرده‌ است‌. بعد از آنكه‌ حالات‌ و صفات‌ اولياء خدا را بيان‌ مي‌كند، مي‌فرمايد: وَ آَخَرُ قَدْ تَسَمَّي‌ عَالِماً لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أضاليلَ مِنْ ضُلالٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ شَرَكاً مِنْ حَبائِلِ غُرورٍ وَ قَوولِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلي‌ آرائِهِ وَ عَطَفَ الحَقَّ عَلَي‌ اهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ مِنَ العَظائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبيرَ الجَرائِمِ، يَقولُ: أَقِفُ عِندَ الشُّبُّهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ، وَ أعْتَزِلُ الْبِدَعَ، بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إنسانٍ وَالقَلْبُ قَلْبُ حَيوانٍ، لاَ يَعْرِفُ بَابَ الهُدَي‌ فَيَتَّبِعَهُ، وَ لاَ بَابَ العَمي‌ فَيَصُدَّ عَنْهُ، فَذَلِكَ مَيِّتُ الاحْيَاءِ فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّي‌ تُوْفَكُونَ؟ وَ الاعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الا´ياتُ وَاضِحَةٌ وَالمَنارُ مَنوصُوبَةٌ، فَأَيْنَ يُتاهُ بِكُمْ بَلْ كَيْفَ تَعْمَهُونَ؟ وَ بَّينَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ اَزِمَّهُ الْحَقِّ وَ اَعْلاَمُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ، فَأنزِلُوهُمْ بِأحْسَنِ مَنازِلِ القُرآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الهيِم‌ العِطاشِ. أيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّنَ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ، وَ يَبولَي‌ مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبالٍ» فَلاَ تَقُولُوا بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ فَإنَّ أكْثَرَ الحَقر فِيمَا تُنْكِرونَ، وَ اعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ أَنَا هُوَ. [118] مي‌فرمايد: «و در مقابل‌ آن‌ شخص‌ نوراني‌ پاك‌ دل‌ فرد ديگري‌ نيز هست‌ كه‌ به‌ خود لقب‌ عالم‌ را مي‌بندد ليكن‌ عالم‌ نيست‌، مطالب‌ باطل‌ و درهم‌ و برهمي‌ را از دست‌ جهّالي‌ گرفته‌ و كلمات‌ گم‌ و گمراه‌ كننده‌اي‌ را از مردان‌ گمراهي‌ اخذ نموده‌ است‌ و براي‌ صيد مردم‌ شبكه‌هائي‌ از ريسمانهاي‌ غرور افكنده‌ و دامهائي‌ از گفتار باطل‌ گسترده‌ است‌، كتاب‌ خدا را بر آراء و افكار خود تطبيق‌ و تحميل‌ مي‌كند و حقّ را بر نيّات‌ و مقاصد و خيالات‌ باطلة‌ خود بر مي‌گرداند، مردم‌ را از گناهان‌ بزرگ‌ در امان‌ درآورده‌ رخصت‌ مي‌دهد و جرائم‌ كبيره‌ را سُست‌ و بي‌قدر معرّفي‌ مي‌كند، مي‌گويد: من‌ از كارهاي‌ شبهه‌ناك‌ در هراس‌ و گريزم‌ لكن‌ در عين‌ شبهات‌ و معدن‌ امور مشتبهه‌ واقع‌ مي‌شود، مي‌گويد: من‌ ار ارتكاب‌ بدعتها بركنارم‌ ليكن‌ فراش‌ خود را در ميان‌ بدعتها پهن‌ كرده‌ و در آن‌ آرميده‌ است‌، صورتش‌ صورت‌ انسان‌، و دلش‌ دل‌ حيوان‌ است‌، دَرِ خانة‌ هدايت‌ را نمي‌شناسد تا پيروي‌ كند، و دَرِ خانة‌ ضلالت‌ و غوايت‌ و نابينائي‌ را نمي‌شناسد تا از آن‌ دور شود، اين‌ آدم‌، مرده‌اي‌ است‌ در ميان‌ زندگان‌.

اي‌ مردم‌ كجا مي‌رويد و به‌ كجا كشيده‌ مي‌شويد و دلهاي‌ شما گرايش‌ مي‌كند! عَلَمهاي‌ هدايت‌ برافراشته‌ شده‌ و آيات‌ و علامات‌ سعادت‌ واضح‌ و آشكار است‌ و مناره‌هاي‌ نور دهندة‌ هدايت‌ كنندة‌ گمشدگان‌ منصوب‌ است‌. پس‌ اي‌ مردم‌ در كدام‌ تيهِ ضلال‌ و بيابان‌ قفر و خشكِ حيرت‌ شما را مي‌برند؟ بلكه‌ چگونه‌ چشم‌ خود را عمداً بر هم‌ گذارده‌ و خود را كور مي‌كنيد و در وادي‌ تحيّر سرگردان‌ و حيرت‌ زده‌ايد! در حالي‌ كه‌ در ميان‌ شما عترت‌ و اهل‌ بيت‌ پيغمبر شماست‌، و آنها زمام‌هاي‌ حقّ و پرچمهاي‌ دين‌، و زبانهاي‌ راست‌اند، آنها را در بهترين‌ منزل‌ از منازل‌ قرآن‌ قرار دهيد و عالي‌ترين‌ درجه‌ در درجات‌ قرآن‌ را در وجود آنها مشاهده‌ كنيد، و مانند شتران‌ تشنة‌ بيابان‌ نَوَرديده‌ كه‌ به‌ آبشخور برسند خود را به‌ آستان‌ آنها زنيد و از علوم‌ و بركات‌ و رحمت‌ و عافيت‌ و صدق‌ و حقّانيّت‌ آنها سيراب‌ شويد و إشباع‌ گرديد (منظور آن‌ حضرت‌ از عترت‌ پيغمبر خود اوست‌، مي‌خواهد بفرمايد براي‌ رفع‌ هر گونه‌ بدبختيها و رفع‌ مشكلات‌ دنيوي‌ و اخروي‌ و فتح‌ ابواب‌ سعادت‌ و كاميابي‌ بايد به‌ من‌ روي‌ آوريد).

اي‌ مردم‌ اين‌ مطلب‌ را از رسول‌ خدا خاتم‌ النّبيّين‌ اخذ كنيد و از او بشنويد كه‌ مي‌فرمايد: «مي‌ميرد كسي‌ كه‌ از ما مرده‌ است‌ ولي‌ مرده‌ نيست‌، و كهنه‌ و خراب‌ مي‌شود كسي‌ كه‌ از ما خراب‌ و كهنه‌ شده‌ است‌ ولي‌ كهنه‌ و خراب‌ نيست‌».

در معناي‌ اين‌ دو فقرة‌ اخير ابن‌ أبي‌ الحديد دچار اضطراب‌ شده‌ و اين‌ دو جملة‌ عالي‌ را به‌ كلّي‌ از معني‌ و حقيقتش‌ ساقط‌ نموده‌ است‌. مي‌گويد ممكن‌ است‌ اين‌ كلام‌ رسول‌ خدا را بر يكي‌ از دو معني‌ حمل‌ كرد: اوّل‌ ـ آنكه‌ مردگان‌ ما نمي‌ميرند بلكه‌ خداوند تعالي‌ آنها را به‌ ملكوت‌ آسمان‌ بالا مي‌برد و بنابراين‌ اگر كسي‌ قبور آنها را حفر كند در آنجا جَسدي‌ نخواهد ديد، ولي‌ اين‌ احتمال‌ با فقرة‌ دوم‌ از كلام‌ رسول‌ خدا كه‌ تصريح‌ مي‌كند مَن‌ بَلِيَ مِنّا افرادي‌ كه‌ از ما كهنه‌ و خراب‌ مي‌شوند سازگار نيست‌ و بنابراين‌ در اين‌ جمله‌ بايد تقدير گرفت‌ و گفت‌: وَ يَبْلَي‌ كَفَنُ مَنْ بَلِيَ مِنّا «و كهنه‌ و خراب‌ مي‌شود كفن‌ كسي‌ كه‌ از ما كهنه‌ شده‌ است‌».

دوّم‌ آنكه‌ در هر انساني‌ ذرّاتي‌ به‌ عنوان‌ اصل‌ و حقيقت‌ او موجود است‌، در رسول‌ خدا و أئمّه‌، خداوند به‌ جهت‌ تكريم‌ و تعظيم‌ آنها آن‌ ذرّات‌ اصليّه‌ را از قبر بالا مي‌برد و در ملكوت‌ به‌ آنها اجزاء و ذرّاتي‌ ديگر متّصل‌ مي‌كند تا به‌ صورت‌ يك‌ انسان‌ كامل‌ كه‌ همان‌ شخص‌ مرده‌ از خاندان‌ رسالت‌ است‌ در آيد، بنابراين‌ آنها نمرده‌اند. [119]

ولي‌ با مختصر توجّه‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ در ادراك‌ معناي‌ اين‌ جمله‌ خيلي‌ پرت‌ شده‌ است‌. حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ در ميان‌ خطبة‌ خود نمي‌خواهند بيان‌ روايتي‌ از رسول‌ اكرم‌ كرده‌ باشند بلكه‌ چون‌ اوّل‌ بيان‌ كردند كه‌ به‌ عترت‌ و اهل‌ بيت‌ كه‌ در اين‌ زمان‌ خود من‌ هستم‌ بايد رجوع‌ كنيد، به‌ عنوان‌ استشهاد، كلام‌ رسول‌ خدا را شاهد و دليل‌ آورده‌اند كه‌ اگر از من‌ قبول‌ نداريد كلام‌ پيغمبر خود را بشنويد كه‌ مي‌فرمايد: ما نمي‌ميريم‌ و هميشه‌ زنده‌ هستيم‌، يعني‌ من‌ كأنّه‌ وجود پيغمبرم‌ و ادامة‌ حيات‌ پيغمبرم‌، اي‌ مردم‌ پيغمبر نمرده‌ است‌ با آنكه‌ مرده‌ است‌ چون‌ من‌ زنده‌ هستم‌ و زندگي‌ من‌ حيات‌ پيغمبر است‌، يعني‌ اي‌ مردم‌ من‌ در تمام‌ جهات‌ آئينة‌ تمام‌ نماي‌ آن‌ حقيقتي‌ هستم‌ كه‌ پيغمبر آئينة‌ تمام‌ نماي‌ آن‌ حقيقت‌ بوده‌ است‌، آن‌ حقيقت‌ مقام‌ ولايت‌ مطلقه‌ و كبراي‌ الهيّه‌ است‌ كه‌ در زمان‌ پيغمبر در آن‌ حضرت‌ ظهور نمود و آن‌ وجود مبارك‌ مظهر تامّ اسماء الهيّه‌ بوده‌ و امروز آن‌ ولايت‌ در من‌ ظاهر شده‌ است‌. پس‌ معني‌ كلام‌ رسول‌ خدا اين‌ است‌ كه‌ با مرگ‌ و كهنگي‌ ابدان‌ ما در زير قبور آن‌ معارف‌ الهيّه‌ و آن‌ علوم‌ ربّانيّه‌ و آن‌ تصرّف‌ در عالم‌ كون‌ و بالاخره‌ ولايت‌ نمي‌ميرد و كهنه‌ نمي‌گردد، او هميشه‌ زنده‌ و جاويدان‌ است‌ چون‌ روح‌ ما زنده‌ است‌ و آن‌ زندگي‌ و حيات‌ همان‌ روح‌ ماست‌ كه‌ در وصيّ ما متجلّي‌ شده‌ است‌، و اين‌ در حقيقت‌ همان‌ معناي‌ ميراث‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ ارث‌ رسيده‌ است‌. ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَـ'بَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِن‌ عِبَادِنَا.

شاهد بر اين‌ مدّعي‌ آنكه‌ خود حضرت‌ بعد از بيان‌ اين‌ دو جمله‌ از خاتم‌ المرسلين‌ مي‌فرمايد: فَلاَ تَقُولُوا بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ فَإنَّ أَكْثَرَ الحَقِّ فِيما تُنْكِرُونَ، وَ اعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ أَنَا هُوَ «اي‌ مردم‌ بنابراين‌ به‌ مطلبي‌ كه‌ پي‌ نبرده‌ايد و حقيقت‌ آن‌ را ادراك‌ نكرده‌ايد بي‌ خود سخن‌ بي‌ جا نگوئيد چون‌ اكثر مردم‌ حقائق‌ و دقائق‌ را انكار مي‌كنند و چشم‌ خود را بسته‌ و روي‌ حقيقت‌ را مي‌پوشند، و عذر كسي‌ را كه‌ شما بر او حجّتي‌ نمي‌توانيد اقامه‌ كنيد بپذيريد و او من‌ هستم‌».

و ديگر آنكه‌ خود حضرت‌ در وصيّت‌ خود بعد از ضربت‌ خوردن‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ بدن‌ من‌ با شما بوده‌ نه‌ روح‌ من‌، و آن‌ بدن‌ را فردا بدون‌ روح‌، ساكن‌ و آرام‌ خواهيد يافت‌ و تمام‌ اين‌ قدرت‌ها و عظمت‌ها كه‌ در من‌ طلوع‌ نموده‌ بود اختصاص‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ پروردگار دارد، اين‌ همه‌ علوم‌، اين‌ همه‌ معجزات‌، اين‌ همه‌ كمالات‌، همه‌ به‌ مرجع‌ كمال‌ بازگشت‌ خواهد نمود، و اين‌ بهترين‌ واعظ‌ و اندرز دهنده‌ است‌. وَ إنَّمَا كُنتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي‌ ايّاماً، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي‌ جُثَّةً خَلاءً، سَاكِنَةً بَعْدَ حَراكٍ، وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ، لِيَعْظكُمْ هُدُوِّي‌ وَ خُفُوتُ إطراقِي‌، وَ سُكُونُ اطرافي‌، فَإنَّهُ أوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرينَ مِنَ المَنْطِقِ البَلِيغ‌ وَ القَوْلِ المُسْمُوعِ. [120]

به‌ مردم‌ مي‌فرمايد: «اي‌ مردم‌ من‌ همساية‌ شما بودم‌، بدنِ من‌ چند روزي‌ با شما مجاورت‌ كرد و فردا مرا جثّه‌اي‌ خالي‌ و بدون‌ روح‌ خواهيد يافت‌ كه‌ ساكن‌ است‌ بعد از آنكه‌ متحرّك‌ بود، و ساكت‌ است‌ بعد از آنكه‌ گويا بود. بايد اين‌ سكون‌ و آرامش‌ من‌ شما را پند هد، و اين‌ آويزان‌ شدن‌ و افتادن‌ پلكهاي‌ چشم‌ و اين‌ بي‌حركتي‌ اعضاء و دست‌ و پا همة‌ آنها بايد شما را موعظه‌ كند، چون‌ براي‌ عبرت‌ گيرندگان‌ از هر گفتار رسا و منطق‌ بليغي‌ و از هر قول‌ قابل‌ قبولي‌ اثرش‌ بيشتر و نفوذش‌ مؤثّرتر است‌